با ستیزه گریِ بسیار، دوستی در کار نیست . [امام علی علیه السلام]
دست نوشته های عمومی من
 
از موقعیت خود هیچگاه مغرور نشو

سلام.تولد امام رضا(ع) بر همگی مبارک...................... 

برای این سری مطلبی رو می خواهم بنویسم که بنظرم همه ی ما با اون برخورد کردیم .هممون دیدیم کسانی رو که توی یه منسبی مثل مغازه داری،رانندگی،کارهای اداری،دکتر ها و اساتیدو  ....هستن و وقتی برای انجام کارمون به اونها مراجعه می کنیم چنان برخورد می کنند که گویی خودشان تنها سردمدار آن شغل هستند و با داشتن چند جنس خاص روح بازار رو کنترل می کنند و تنها خیال می کنند تا ابد بر آن تکیه زده اند.کاسب ها یی که با این فکر خون مردم رو تو شیشه می کنن،راننده هایی که انگار ارث باباشون رو از آدم می خواهن  و فقط به خاطر پول مسافر جابجا می کنن نه به خاطر رضایت خدا و خلاقش ،کارمندانی که (به خاطر قوانین مسخره ی مملکتی)فکر می کنن همیشه اونجا هستن و ارباب رجوع بیچاره رو به هزار بهونه اینور و اونور میفرستند تا شاید از این طریق عقده ی مهم بودن در اداره را به مراجعه کننده ی بیچاره ثابت کنند ،دکترهایی که خیال می کنند تنها دکتر زمونه و تنها متخصص آن رشته هستند و تا مریض بینوا رو ملاقات کنند بیمار چند باری باید با جناب عزرایئیل خوش و بشی بکنه تا بالاخره جناب دکتر لطف کنند و با هزار منت نسخه ای از روی ترحم براش بپیچد و یا استادی که انگار تنها عالم دنیاست و همه ی مخلوقات محتاج اویند تا کلامی را فرا گیرند و اغلب با دانشجوهاش چنان برخورد می کنه که آدم خیال می کنه بیچاره آنچنان زحمتی برای یافتن این علوم کشیده که مستحقه انتخاب کنه علم دست نا اهلش نیفته.متاسفانه خیلی از ماها خیلی وقتها یادمون می ره کجا بودیم و کجا هستیم.کی بودیم و کی هستیم.وقتی توی یه سیستم می افتیم دیگه همه ی عهدهامون رو با خودمون و خدامون فراموش می کنیم ،به قولی کاملا مادیگرا می شیم.مردم؟ارباب رجوع؟بیمار؟ مسافر؟....برو بابا دلت خوشه ها.من کلی لطف می کنم به اینها خدمت می کنم .....(منت هم می ذاره!).                                                   ا

همیشه یادمون باشه کسانی قبل از ما بودند که شاید هزار بار بهتر ما فعالیت می کردند اما بنا به قانون دائمی نبودن موقعیت آنها هم رفتند.یادم می آید یه جایی خوندم که از بیل گیتس پرسیده بودن آقای گیتس آیا احتمال دارد شما هم ورشکست شوید؟گیتس گفته بود البته !اما امیدوارم این اتفاق در زمان حیات من رخ ندهد.

خلاصه می گن در همیشه روی یه پاشنه نمی چرخه! می گن فردایی هم در کاره!و ....منم می گم بهتره همیشه تو هر کاری هستیم هر از گاهی خودمون رو از منظر مراجعه کننده نیم نگاهی بیندازیم ببینیم خدای نکرده پامون رو کج نمی گذاریم.دید سوم فراموش نشه!!!!!! خوب تا بعد خوش باشید و موفق . یا حق.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط mr good 86/9/1:: 1:0 صبح     |     () نظر
 
محله ی ما...

سلام.

این بار می خواهم 2تا یادداشت بگذارم.اولیش در مورد نظر دادن دوستانه که لطف کردن و همیشه با سر زدن به این وبلاگ و نظر دهیشون به من در مورد مطالب وبلاگ به من کمک می کنن (در اینجا تنها می تونم بگم واقعا ممنونم از لطف همتون...)چند تا از  رفقا پی ام زدن که آقا چرا جواب نظر دهی ما رو نمی دی!در جواب این عزیزیان باید بگم شاید به خاطر اینکه به نظر من  صفحه ی نظرات وبلاگ جای بحث در مورد نوشته نیست و دارم سعی می کنم که راهی آسان و بی دردسر برای بحث در مورد مطالب پیدا کنم که همه بتونن با اعلام نظراتشون نظرات بقیه رو هم بدونن،که اگه این راهه بی دردسر برای همه پیدا شد استارتش رو هر چه سریعتر می زنم.حالا دومی:

سلام.

این بار می خواهم از محلمون بنویسم.از سعدی ،8 متری باغ نارنجی.........

ما الان حدود 20-19 ساله که اینجا زندگی می کنیم.وقتی که ما اومدیم اینجا ،من 5-6 سالم بود.تقریبا آخرهای جنگ.خونواده ها اینجا با هم خیلی رفیق بودن.مخصوصا ما با 2 تا همسایه ی روبروئیمون خیلی صمیمیتر بودیم و تا الان هم  با حالی که اونها 10 سالی میشه به شهرک گلستان رفتن (بازم کنار همن خونشونه..عین اینجا که بودن)بازهم با هم رفت و آمد داریم.اینجا اونوقتها یه باغ نارنج بسیار بزرگ بود که همیشه سرسبز بود و پر از نارنج ،اونور خونه ی ما هم یه قبرستون چندصد ساله بود که بیشتر پاتوق آدمهای معتاد و الاف بود،الان اون باغ بزرک به خاطر طرحهای چند صد ساله ی شهرداری های قبلی 8-9 سالی میشه که بیابون و جاده شده و اون قبرستون هم یه زمین فوتباله کوچیک(این یکی خوب شد).بچه های محله ی ما معمولا به دبستان دهخدا می رفتن.از اون همه هم محله ای فکر می کنید چند تاشون آدمهای متعارفی برای جامعه شدن؟شاید باورتون نشه اما از این دوستهای توی کل دوران دبستان ،راهنمایی،دبیرستان و هنرستان شاید سر جمع 20-30 نفر کاره ای شده باشن.و اما بقیه ،بقیه ای که فعلا می بینمشون (هم محله ای ها) و هر بار هزار چرا به مغزم خطور می کند که چرا این افراد به جای رفتن به راهه راست اینگونه ره خلاف پیش گرفته اند .بعضی هاشون که اگه خونوادشون رو فرمتر بود باید می شدن قهرمان یه رشته ی رزمی الان شدن زرنگ محله(همون لات محله)،بعضی دیگه که خیلی عشق فوتبالی بودن شدن معتاد و .... بعضی ها که تیز هوش و نابغه بودن از راهنمایی و دبیرستان تیزهوشان به کارگری تنزل کردند،اکثر قریب به اتفاقشون هم که آدمهای عادی بودن شدن پادو و کارگر و راننده و البته-4-5 نفری هم رفتند به سوی مقاطع بالاتر و ....

بعضی وقتها می گم اگه اینها به جای زندگی در این محیط فقیر نشین تحت نظر یه خونواده ی بافرهنگ بالاتر بودند یا توی بالاشهر زندگی می کردن و به اونها بیشتر توجه می شد اینها الان چه می کردند.

به قول یکی از بچه ها می گفت این محله جای راحت نفس کشیدن و آزادی نیست و ...   وهر چی هم که سربه زیر باشی غیر ممکنه امواج شرارت این جماعت به شما نخوره.هر ماه و هر سال اینجا شاهد درگیری های خلافکاران با هم و کشته شدن چند نفر هستیم (البته این رو هم بگم که الان نسبت به چند ساله پیش خیلی بهتر شده اما هنوز....................)

بچه های کوچکتر از ما الان که باید توی استارت دانشگاه و درس باشن یا میرن کارگری یا دست فروشی یادر نهایت تاسف فروش ............

همین چند مدت پیبش چند تا تبهکارو دزد رو گرفتن و بعد از چند مدت آزادشون کردند که اگه من بخواهم جرم اونها رو بگم حداقل حکم شما اعدامه ...............

بعضی از بچه های محلمون رو که می بینم می خواهم گریه کنم (آره منننننننننننننن میخواهم گریه کنم،می خواهم زار بزنم از بی فرهنگی این جماعت و از بی توجهی ....................) باورتون می شه که یه نفر از توی چندین خاونوار بعد از مدتها تلاش توی کنکور قبول بشه و به خاطر ندونم کاری و سطح سواد پایین و سطح فرهنگ پایین خانواده نتونه بری دانشگاه و باید بره خدمت.یا یکی دیگه می یاد برای رهایی از این اوضاع بد کبوترهاش که تمام سرمایه ی زندگیشه رو می فروشه که بره کلاس کنکور و بعد از این همه تلاش و بعد از 2 سال ........قبول نشه.

دخترهای پاک و معصوم که باید با داشتن هزاران امید و آرزو بنا به رسم غلط  خانواده باید در سن پایین 15 سالگی با یه پسر 17-18 ساله ازدواج کنن یا خیلی هنر کنن با دریافت دیپلم به خانه ی بخت روانه شوند.

درد بسیار است و وقت چه کممممممممممممممممم/.من نمی دونم این جماعت خدمتگذار خلق که فریاد خدمت رسانی و فرهنگ سازی رو در مواقع.... می دهند کجا هستن؟

بعضی وقتها می گم ای کاش من هم مثل بقیه عادی می دیدم و می گذشتم  و این همه .......رو نمی دیدم.

برای الان فکر کنم بس باشه شاید بعدها باز هم در این مورد نوشتم.فعلا یا حق.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط mr good 86/8/11:: 12:37 صبح     |     () نظر
 
قسمت دوم....کار و خاطره ای از قدیم

و اما قسمت دوم این یادداشت.....

توی این یک هفته یه بار برای دو تا خونواده(که با هم باجناق بودن) 2 تا سیستم عین هم بستم که برای یاددادن بستن و راه اندازیش مجبور شدم برم خونه ی اونها ،خیلی جالب بود ساعت حدودا 10:30 شب بود که به اونجا رسیدم . خونواده ی باحالی بودن ،چند تا دختر و پسر نوجوون،عموی خونواده ،مادربزرگ ،همگی منتظر بودن تا سیستمشون راه اندازی بشه، معلوم بود می خواهند خیلی کارها با اون انجام بدن،یکی می گفت آقا اینترنتش چه جوری وصل می شه، باباهه می گفت آقا سیستمش آخرین مدل هست دیگه،یکی دیگه می گفت فتوشاپ هم داره ،مادره می گفت نباید زیاد با هاش ور برید خراب می شه  اون یکی می گفت آقا دو تاش عین عین همه ؟ آخه اینها دوتاشون دختر خاله هستن و ...

خلاصه تا ساعت 12:30 شب ما برای اونها توضیح  می دادیم و اونها هم کم کم وارد می شدن .

توی برگشت به اون کامپیوتر قبلیمون فکر می کردم سال 76 ،عجب سالی بود ،هنرستان فنی شهدا، یادش بخیر ، هنوز دو هفته نبود خریده بودیمش که با یکی از عزیز ترین دوستام آقای امین توکل که خیلی وقته ازش بی خبرم سیستمو بردیم واسه درست کردن (خدا خیرش بده بنده ی خدا چقد ر کمکم کرد).هر کی می اومد برای مهمونی  خونمون  زمانی رو برای دیدن این ساخته ی دست بشر صرف می کرد ، یادش بخیر چه دوران خوبی بود. همین که اون همه موسیقی و فیلم وفال و بازی و عکس و ... رو با هم یک جا داشت کافی بود که  خیلی ها رو به وجد بیاره  و الان در حدود 12 سال از اون ماجرا می گذره و اکثر قریب به اتفاق مردم توی خونشون یه سیستم دارن ،بماند که اکثر قریب به اتفاقشون هیچ کار مفیدی با اون انجام نمی دن، و حالا هم که کم کم دارن به سوی خرید لپ تاپ پیش می رن در حالی که خیلی کاری با اون ندارن (لااقل یه اینترت رو هم نمی گردن ببینن چه خبره).

اما بازهم خوبه  و لازمه برای کشور جهان سومی مثل ما که این مراحل رو طی کنیم به امید روزی که اکثرمون از سیستمهامون درست استفاده کنیم و از اون به عنوان ابزاری برای یادگیری بهتر و سریعتر  و درست کار کردن و ...... استفاده کنیم .تا بعد یا حق.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط mr good 86/7/28:: 12:2 صبح     |     () نظر
 
قسمت اول ...شروع به کار

سلام.برای این پست می خواهم چند تا موضوع رو بیان کنم  و برای منظم بودن وبلاگ این بار دو سری یادداشت می گذارم. اولیش مربوط به شروع کارمه که بعد از یک هفته از بین 4 کاری  که می تونست شروع بشه یکیشو شروع کردم.اون سه تای دیگه هم به دو تا سه  دلیل منحل شدن ، کار اول که اصلا ربطی به مدرک و تخصص و هیچی نداشت و فقط وقت پرکنک و پول جمع کنک بود بدون اینکه چیز مفیدی  رو به آدم یاد بده .کار دوم نظارت بر روی پروژه ی احداث نیروگاه برق سیکل ترکیبی x(بنا به دلایل Y و z نمی تونم اسمش رو بیارم.) بود که باید به عنوان چک کننده ی عملیات اجرای قسمتهای ابزاردقیق اونجا یه سری کارها رو انجام می دادیم،اما چرا اینکار نشد؟جواب این سوال اینه که ما به عنوان یکی از ناظرهای این کار باید ظرف 5 ماه این کارو انجام می دادیم و به طبع بنده هم که اولین تجربه ام توی این کار بود به تنهایی نمی تونستم این کارو اجرا کنم و باید به غیر از  خودم  از یک  نفر به عنوان متخصص استفاده می کردیم و یه نفر هم که به عنوان محاسبه گر باید روند کار رو چک می کرد  و کار اصلی رو اون انجام می داد. شرکت پیمانکار برای انجام این کار مبلغ 10-8 میلیون رو پیشنهاد کرده بود اما فکر می کنید رقم قانونی که باید پرداخت می شد چقدر بود؟شاید باور نکنید اما طبق قانون برای این کار باید حدود 0.01% از کل مبلغ پروژه پرداخت می شد ،مبلغ کل قراردادی این پروژه حدود 80 میلیارد تومان بود که با این حساب ما باید  مبلغ 80 میلیون  رو  مطالبه می کردیم.اما به خاطر کسب تجربه برای من و نیز بدست آوردن کار ما با مشورتهای زیاد مبلغ 30-20 میلیون تومان رو پیشنهاد دادیم (در حالی که متخصصین این کار می گفتن زیر 40 میلیون نباید بگید و اصلا نمیصرفه) . این مبلغ (پیشنهادی طرف)شاید برای من تازه فارغ التحصیل  خوب بود اما برای اون دو نفر دیگه در حالی که میشه گفت در کار فعلیشون  شاید همچین پولی نگیرن اما  مقرون به صرفه نبود. خلاصه ما که راضی نشدیم این کارو با اون مبلغ انجام بدیم اما از یک کانال دیگه مطلع شدیم یه نفر با چند تومان بالاتر کار رو برداشته....ان شاءالله که موفق باشه ،حتما خیریتی داشته که قسمت ما نشده.

و اما کار سوم  که  هنوز 100% منحل نیست تدریس میکروکنترلر در انیستیتو ایزایران بود که به خاطر تکمیل نبودن مدارک ( میگن کار امروز به فردا نیفکنا این جاست که آدم گیر می کنه) سابقه کارهای قبلیم + مدرک موقت کارشناسیم که  کمی طول می کشه  آماده بشه فعلا روی هواست.

و اما کار چهارم که قسمتمون شد و الان حدود یک هفته است شروع کردم کار در شرکت بتا کامپیوتر  (در اصطلاح بتا لپ تاپ با سایت WWW.BETALAPTOP.COM   که تازه داره راه اندازی میشه و کامل نیست) واقع  در پاساژ ملاصدرا(شیرازی ها خوب واردن) است که بنده  به عنوان عیب یاب  +نصب کننده ی نرم افزار و سخت افزار + بستن سیستم +... اونجا مشغول به کار شدم.(البته کار من بیشتر در قسمت دوم شرکته که در طبقه ی چهارم قرار داره و حتما از اونجا براتون چند تا عکس زیبا می گیرم و می گذارم.) کار نسبتا خوبیه ،  چند سال پیش (زمان تموم کردن فوق دیپلم) توی شگرد الکترونیک  که بودم  در کنار کارهای اصلی  این کارها رو هم  می کردم،خودم هم که چندین ساله با این سیستمها سرو کله می زدم ةاما خداییش توی این چند سال از بس که سیستمهای جدید اومدن اونقدر مطلب برای یادگیری وجود داره که آدمرو به کار در این شرکت پایبند کنه ،خصوصا که کار اصلی شرکت رو به سمت لپ تاپ است و من هم اطلاعات چندانی توی این زمینه ندارم و فکر کنم بتونم چیزهای خوبی یاد بگیرم.میریم سراغ قسمت دوم...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط mr good 86/7/27:: 11:56 عصر     |     () نظر
 
شک یا یقین

سلام.عید همگیتون مبارک امیدوارم این عید برای تک تکتون واقعا یک عید به تمام معنا بوده باشه.برای این پست می خواستم از چند تا اتفاق جالب بنویسم که بدلیل رخ ندادن نسبی شون فعلا می مونن برای بعد.باید منو ببخشید توی این روز به این خوبی چنین مطلبی رو می نویسم،اما چیز دیگری به ذهنم نیومد. و اما مطلب این سری رو با یه روایت شروع می کنم.از امام صادق نقل کرده اند که پیامبری سخت بیمار شد و با خود گفت:به دنبال دوا و درمان نخواهم رفت تا آنکس که بیماری داده ،خود مرا شفا دهد.خداوند به او وحی کرد:تا نزد طبیب نروی ،شفا نخواهم داد.(به نقل از زهرالربیع)

چند مدت پیش یکی از دوستام قضیه ی یه دختری رو برام تعریف کرد که واقعا آدم رو به فکر فرو می برد.اون می گفت این دختر زمانی که به دنیا اومده مریضی قلبی سختی داشته که باید به نوعی عمل می شده،پدر دختره نذر می کنه که اگه خدا این دختر رو شفا بده مخارج عمل اونو تقدیم می کنه به امام رضا (ع)،حالا بعد از گذشت 14-15 سال اون دختر نه تنها بهبودی پیدا نکرده بلکه حالا خون تمام ریه ها و ... اش رو گرفته و همه ی دکترها گفتن دیگه کار از کار گذشته و نمی شه اونو عمل کرد و ...

آخه آدم چی بگه؟بعضی وقتها اونقدر از سنتی بودن افراطیه این جماعت بیزار می شم که آرزو می کنم ای کاش.........اما چه فایده؟من که خداییش توی این جور موارد بد قفل می کنم،اصلا فکرم برای حلاجی موضوع کار نمی کنه.نمی دونم اون دختره و اطرافیاش الان چی فکر می کنن؟نعوذوبالله از خدا و امامان توی ذهن ایشان چی می آید؟می دونید به نظر من اون دختر خیلی باید معتقد باشه تا خدای نکرده دچار سوء فکر در مورد خدا و اولیاش نشه.جالبیش اینه که این رفیق ما هم انگار (زبونم لال)شک کرده بود،حالا چه برسه به خود اون دختر.این مورد از اون مواردی بود که بد جوری برای مغز پغام می فرستاد.فعلا همین...یا حق.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط mr good 86/7/21:: 6:33 عصر     |     () نظر
 
ماجراهای عوام پسند

سلام.امیدوارم شبهای قدر برای همتون مفید بوده باشه.این پست کمی غیر معموله اما خوندنش خالی از لطف نیست.

پرده ی اول :دیروز (روز شهادت حضرت علی(ع))با خونواده رفته بودیم دارالرحمه سر خاک مادبزرگم و.... مطابق روزهای شهادت اونجا تقریبا شلوغ بود. اما چند تا چیز خیلی جالب توجه بود.اول اینکه بساط دست فروشی  اونقدر زیاد بود که آدم فکر می کرد اومده 4 شنبه بازار.اغلب فروشنده ها هم کولی های دوره گردی بودن که متمدن شده بودن ،کارهای دستی خیلی قشنگ(؟؟؟) یا خرماهای بسیار مرغوب (؟؟؟) را بسته بندی کرده بودن و به ملت می فروختن،انواع پیراهن ،شلوار و هر چی که شما می خواستین اونجا بود....حالا که گفته دارالرحمه برای سرخاک رفتنه؟توی هزاره ی جدید دارالرحمه مرکز خرید هم می تونه باشه.            دومین نکته که برای هممون خیلی جالب بود روضه خونی یه نفر بود!اون یه نفر کسی نبود بجز آقای x که توی محله ی ما سمساری داره.این شخص اومده بود یک آمپلی خوب دست و پا کرده بود یه عبا هم انداخته بود روی شونه هاش ،حالا چنان فریادی می زد که کل دارالرحمه از ناله ی اون دگرگون می شد .یک پارچه ای رو هم پهن کرده بود که عوام چنان پولی براش می انداختن که انگار بدبخترین فرد روی زمینه.اسکناسهای 1000 ،500 و ... از دور توجه هر کسی رو جلب می کرد.دم رفتن ما هم فریاد می زد آی جماعت این 1000 تومانی ها هیچی نیست. حضرت رقیه(س)و ... دارن شما رو نگاه می کنند ... با حساب کتاب من تنها چند نفر اونجا خوب سود می کردن سر دستشون همون آقا بود و در رده های بعد گل فروش و شمع فروش و(میوه فروش پیری بود که به هر کسی یه قیمت می داد ،هنگام ورود ما کیالک  کیلو 500 ،هنگام خروج به ما گفت کیلو 600  و به یه پیرزن فروخته بود 700) و بقیه هم بیشتر پشه می پروندن.

پرده ی دوم:ظهر که می خواستیم به خونه ی آقا بزرگم بریم ساده ترین اعلامیه ی فوت عمرم رو دیدم .یه کاغذ A5 که حدود 4 خط روش نوشته شده بود .نه عکسی ،نه نام اقوامی ،نه ...،فقط در گذشت آقای ...،آدرس محل ختم .این کاغذ حتی کادر هم نداشت.این فرد کسی نبود جز آقای نظر. پیرمردی که به گفته ی داییم که به مجلس ختمش رفته بود هیچکس رو نداشت اما تنها می دونم که راحت از این دنیا رفته بود . عصر که از خونه ی آقا بزرگم برمی گشتیم دم در یه مسجدکه ختم یه نفر توش داشت برگزار می شد که شلوغ هم بود،دست افراد خارج شونده چیزی شبیه به کادو رو دیدیم.به بقیه گفتم جالبه ها میای مجلس ختم کادوی تولد می گیری.وقتی که جلو تر رفتیم پیرمردی رو دیدم با همون جعبه،اون جعبه چیزی نبود جز یک عدد موز +یک کیک +دیگه نمی دونم چی بود) که با طرز بسیار زیبایی بسته بندی شده بود.طلقی که این خوراکیها توی اون بودن بیشتر به جعبه ی عروسکهای مدرن شبیه بود.>>نتیجه گیری :تفاوت توی چجوری  مردن نیست توی چجوری برگزار کردن مجلس ختمه.

پرده سوم:شب که اومدیم خونه به یک نذری مواجه شدیم که از طرف یکی از اقوام توزیع شده بود.نمی دونم دیدید یا نه اغلب مردم تنها افطاری ،شام،ولیمه و ... می دهند.اما فکر نمی کنند که به چه کسانی باید اینها رو بدهند.این طیف حالا بنا به نذری که دارن معمولا هر سال یا توی دهه ی محرم یا شبهای رمضان یا برگشت از زیارت شام یا افطاری می دهند.تا اونجایی هم که من دیدم اولویت با اقوامه اون طرفه درجه های بعدی همسایه ها و دوستان و همکاران و... قرار دارند.خلاصه تو این جمع بخوربخور ،گیر تنها کسی که غذا نمی آید اون کسی است که در این امر واجبتر و مهمتر از بقیه است.یاد پپارسال افتادم که نزدیک خونمون یه خونواده نذری داشتن و در هنگام توزیع برای اینکه دانشجو ها نبینن خانمه با چادرش نذری رو مخفی می کرده.  اما .....>نتیجه گیری:مهم اینه که یه تعدادی این غذا رو بخورن اگه طبقه ای که می تونن خودشون غذا تهیه کنن  بخورن بهتره چون فردا برای چشم و هم چشمی و ریاکاری هم که شده چیزی برای گفتن داریم.بقیه  هم که حالا خدا بزرگه یه چیزی گیرشون می آد ،یه نفر هم می ره به اونها کمک می کنه.خانم وآقای y واجبترن.

آره ماجراهای بالا نمونه های جالبی بودن که دیروز به عینه خودم دیدم.قضاوت و تفکر بیشتر با خودتون .امیدوارم با دیدن این چیزها تلنگری هر چند کوچک به هممون بخوره.  


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط mr good 86/7/12:: 6:3 عصر     |     () نظر
 
خاطره ی روزه های دانشجویی

سلام.امیدوارم که تا اینجای ماه رمضون به همگی خوش گذشته باشه.امسال بعد از حدودا دو سال اولین سالیه که برای ماه رمضون خونه هستم. دو سال پیش که یزد بودم جاتون واقعا سبز ‍،می تونم بگم بهترین ماه رمضونهای عمرم رو داشتم (البته از لحاظ باحالی می گم نه از نظر اعمالی).یادش به خیر هر صبح نوبت یکی بود برای سحری بلند شه و بقیه رو صدا کنه (این قسمتش خیلی باحال نبود) ،نوبت من هم که می رسید همه می دونستند به احتمال زیاد فردا رو باید بی سحری روزه بگیرن(من سابقم تو بیدار شدن یکم خرابه ،آخه ساعت که زنگ می خوره پامیشم خاموشش می کنم بعد می خوابم بدون اینکه احدی از اینکار با خبر بشه حتی خودم.).دیگه اینکه صبحهای 4 شنبه که بعضی هامون شیراز بودیم برمی گشتیم یزد و اون صبح دیگه صاحب خونه بنده ی خدا بیچاره می شد از بس که ما می گفتیم و می خندیدیم.یه بنده ی خدا هم بود (بعدا اگه راضی بشه اسمش رو می گم)دم دقیقه هی می گفت هیسسسس هیسسس،مثل ماری که تعجب کرده باشه ،ما هم همگی از رو که نمی رفتیم هیچ جو  شلوغتر هم می شد.برای افطاری هم که یا دانشگاه بویدم یا باز یه نفر باید می رفت و غذا می گرفت که اون هم باحال بود.خلاصه اینکه سحرم سحرهای 2-1 سال پیش که به گفته ی همه واقعا خیلی خوش می گذشت.از خدا می خواهم به تک تکتون یه همچین تجربه ی رو بده حتما لذت می برید.تا بعد یا حق.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط mr good 86/7/6:: 8:53 صبح     |     () نظر
<   <<   11   12   13   14      >
درباره
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها