سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و روایت شده است که دو مرد را نزد او آوردند که از مال خدا دزدى کرده بودند : یکى از آن دو بنده بود از بیت المال مسلمانان ، و دیگرى در ملک مردمان . فرمود : ] امّا آن یکى از مال خداست و حدّى بر او نیست چه مال خدا برخى از مال خدا را خورده ، و امّا دیگرى بر او حدّ جارى است و دست او را برید . [نهج البلاغه]
دست نوشته های عمومی من
 
محله ی ما...

سلام.

این بار می خواهم 2تا یادداشت بگذارم.اولیش در مورد نظر دادن دوستانه که لطف کردن و همیشه با سر زدن به این وبلاگ و نظر دهیشون به من در مورد مطالب وبلاگ به من کمک می کنن (در اینجا تنها می تونم بگم واقعا ممنونم از لطف همتون...)چند تا از  رفقا پی ام زدن که آقا چرا جواب نظر دهی ما رو نمی دی!در جواب این عزیزیان باید بگم شاید به خاطر اینکه به نظر من  صفحه ی نظرات وبلاگ جای بحث در مورد نوشته نیست و دارم سعی می کنم که راهی آسان و بی دردسر برای بحث در مورد مطالب پیدا کنم که همه بتونن با اعلام نظراتشون نظرات بقیه رو هم بدونن،که اگه این راهه بی دردسر برای همه پیدا شد استارتش رو هر چه سریعتر می زنم.حالا دومی:

سلام.

این بار می خواهم از محلمون بنویسم.از سعدی ،8 متری باغ نارنجی.........

ما الان حدود 20-19 ساله که اینجا زندگی می کنیم.وقتی که ما اومدیم اینجا ،من 5-6 سالم بود.تقریبا آخرهای جنگ.خونواده ها اینجا با هم خیلی رفیق بودن.مخصوصا ما با 2 تا همسایه ی روبروئیمون خیلی صمیمیتر بودیم و تا الان هم  با حالی که اونها 10 سالی میشه به شهرک گلستان رفتن (بازم کنار همن خونشونه..عین اینجا که بودن)بازهم با هم رفت و آمد داریم.اینجا اونوقتها یه باغ نارنج بسیار بزرگ بود که همیشه سرسبز بود و پر از نارنج ،اونور خونه ی ما هم یه قبرستون چندصد ساله بود که بیشتر پاتوق آدمهای معتاد و الاف بود،الان اون باغ بزرک به خاطر طرحهای چند صد ساله ی شهرداری های قبلی 8-9 سالی میشه که بیابون و جاده شده و اون قبرستون هم یه زمین فوتباله کوچیک(این یکی خوب شد).بچه های محله ی ما معمولا به دبستان دهخدا می رفتن.از اون همه هم محله ای فکر می کنید چند تاشون آدمهای متعارفی برای جامعه شدن؟شاید باورتون نشه اما از این دوستهای توی کل دوران دبستان ،راهنمایی،دبیرستان و هنرستان شاید سر جمع 20-30 نفر کاره ای شده باشن.و اما بقیه ،بقیه ای که فعلا می بینمشون (هم محله ای ها) و هر بار هزار چرا به مغزم خطور می کند که چرا این افراد به جای رفتن به راهه راست اینگونه ره خلاف پیش گرفته اند .بعضی هاشون که اگه خونوادشون رو فرمتر بود باید می شدن قهرمان یه رشته ی رزمی الان شدن زرنگ محله(همون لات محله)،بعضی دیگه که خیلی عشق فوتبالی بودن شدن معتاد و .... بعضی ها که تیز هوش و نابغه بودن از راهنمایی و دبیرستان تیزهوشان به کارگری تنزل کردند،اکثر قریب به اتفاقشون هم که آدمهای عادی بودن شدن پادو و کارگر و راننده و البته-4-5 نفری هم رفتند به سوی مقاطع بالاتر و ....

بعضی وقتها می گم اگه اینها به جای زندگی در این محیط فقیر نشین تحت نظر یه خونواده ی بافرهنگ بالاتر بودند یا توی بالاشهر زندگی می کردن و به اونها بیشتر توجه می شد اینها الان چه می کردند.

به قول یکی از بچه ها می گفت این محله جای راحت نفس کشیدن و آزادی نیست و ...   وهر چی هم که سربه زیر باشی غیر ممکنه امواج شرارت این جماعت به شما نخوره.هر ماه و هر سال اینجا شاهد درگیری های خلافکاران با هم و کشته شدن چند نفر هستیم (البته این رو هم بگم که الان نسبت به چند ساله پیش خیلی بهتر شده اما هنوز....................)

بچه های کوچکتر از ما الان که باید توی استارت دانشگاه و درس باشن یا میرن کارگری یا دست فروشی یادر نهایت تاسف فروش ............

همین چند مدت پیبش چند تا تبهکارو دزد رو گرفتن و بعد از چند مدت آزادشون کردند که اگه من بخواهم جرم اونها رو بگم حداقل حکم شما اعدامه ...............

بعضی از بچه های محلمون رو که می بینم می خواهم گریه کنم (آره منننننننننننننن میخواهم گریه کنم،می خواهم زار بزنم از بی فرهنگی این جماعت و از بی توجهی ....................) باورتون می شه که یه نفر از توی چندین خاونوار بعد از مدتها تلاش توی کنکور قبول بشه و به خاطر ندونم کاری و سطح سواد پایین و سطح فرهنگ پایین خانواده نتونه بری دانشگاه و باید بره خدمت.یا یکی دیگه می یاد برای رهایی از این اوضاع بد کبوترهاش که تمام سرمایه ی زندگیشه رو می فروشه که بره کلاس کنکور و بعد از این همه تلاش و بعد از 2 سال ........قبول نشه.

دخترهای پاک و معصوم که باید با داشتن هزاران امید و آرزو بنا به رسم غلط  خانواده باید در سن پایین 15 سالگی با یه پسر 17-18 ساله ازدواج کنن یا خیلی هنر کنن با دریافت دیپلم به خانه ی بخت روانه شوند.

درد بسیار است و وقت چه کممممممممممممممممم/.من نمی دونم این جماعت خدمتگذار خلق که فریاد خدمت رسانی و فرهنگ سازی رو در مواقع.... می دهند کجا هستن؟

بعضی وقتها می گم ای کاش من هم مثل بقیه عادی می دیدم و می گذشتم  و این همه .......رو نمی دیدم.

برای الان فکر کنم بس باشه شاید بعدها باز هم در این مورد نوشتم.فعلا یا حق.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط mr good 86/8/11:: 12:37 صبح     |     () نظر
درباره
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها