سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کشت در دشت هموار می روید و نه درسنگلاخ ؛ همین گونه حکمت در دل فروتن آباد و بارور می شود، نه در دل متکبّر سرکش . [امام کاظم علیه السلام]
دست نوشته های عمومی من
 
شب یلدا یه کار خوب رو شروع کنیم

سلام.
می دونم که قرار بود این بار تحلیل جبر و اختیار رو بگذارم اما ساریییییییییییییییییییی.
چون حس می کنم مطلب حال حاضر جالبتر و فوق العاده تره و امیدوارم مسمر ثمر واقع بشه.این چندد روز هم که نفمیدم چه جوری گذشت ، الان هم جاتون سبز از پیش شب یلدا می آم ( آخه امروز(جمعه) برمی گردم بیرجند و قرار شد به همین مناسبت شب یلدا رو چند شب زودتر برگزار کنن و خوب به من محبت کردن و همگی دورهم جمع شدیم ، اما حیف که نشد شب توی پاتق بمونم و برگشتم برای سفر فردا.
تنها چیزی که اومدم اینجا بگم در این دم صبحی اینه که شب یلدا رو هر جا هستین و با هر کی هستین بیاید یه کاری رو شروع کنید، دعای مداوم ، شکرگذاری ، فکری زیبا ،شروع کاری جدید و ... . مثلا آخر شب با وجودی که هوای قلات که رفته بودیم خیلی سرد بود  احسان یه کار خیلی جالب کرد که فکر کنم اگه بتونید انجام بدین خیلی عالیه!
توی اون هوای سرد همگی در قسمت اول(منظورم جک و جوونهای گرد هم آمده بود) رفتیم توی حیاط و رو به آسمون پر ستاره و با ماه نیمه ،و با یه آهنگ ملایم (از اون آهنگهای آسمان شب) دعا کردیم که همه خوب باشن و عاشق و معشوق و از خدا خواستیم که هممون رو یاری کنه که در راه خودش گام برداریم ... .
در قسمت دوم هم احسان کوچولوها رو برد و اونها رو با دعا و ... آشنا کرد .
خیلی وقت بود که آسمون رو اینقدر زیبا و آروم نگاه نکرده بودم،واقعاً حیفه که این همه زیبایی اطرافمون هست و ما بیخیال!
........... (خدایا به همین شب زیبایت قسم که به ما لطف نظاره و درک زیبائیهایت را عطا کن).........
باز هم اگه کسی نظری داره برای شروع کار زیبا توی قسمت نظرات ذکر کنه ، حتما میارمش روی پیج اصلی تا بقیه هم استفاده کنن، یه چیز دیگه که بنظرم خوب می آید اینه که کمک کنید این وبلاگ اکتیو بشه و از نوشتن و خوندن محض دربیاد ، آخه اینجوری برای همه مفیدتره ،
راستی هر دوستی نظر می گذاره همونجا پاسخش رو می گذارم و اگه مفید باشه توی صفحه ی اصلی بیان  می کنم.
خوب امیدوارم بتونم هفته ی جاری بیام اینجا و مطلب جبر و اختیار رو به روز کنم.
تا بعد خوب باشید و پر مهر ، خدانگهدار.


کلمات کلیدی: فوق العاده001

نوشته شده توسط mr good 87/9/29:: 4:10 صبح     |     () نظر
 
بازگشت به شیراز پس از 98 روز توقف

سلام.
بالاخره بعد از 98 روز توقف ، تونستم مرخصی بگیرم و بیام شیراز و دیداری تازه کنم و البته حال و هوایی.
دیگه آخرای مرخصیه ، از روزی که اومدم هر کاری کردم الا بروز رسانی وبلاگ گرچه در مورد مطلب قبل هم مطلبی نوشتم که نیاز به دستکاری داره و پس از اصلاح می گذارمش اینجا.
توی سه ماهی که نبودم خوب به طبع خیلی چیزها عوض شده  و خوب خیلی چیزها هم نه!
هر کسی که منو می دید می گفت چه عوض شدی،آخه همه با دوران آموزشی (کچل )و قبل (؟)مقایسه می زنن و خوب حق هم دارن چون فکر کنم یه 4-3 سالی می شد که ظاهرم اینجوری نبوده ، و خوب به نظرم این خوبه که آدم هر از گاهی تغییر ظاهر بده که هم برای خودش و روحیه اش خوبه و هم اطرافیان دچار تکرار بینی نمیشن!
در همین راستا (تغییر) ، گفتم اینجا هم یه خونه تکونی کنم و دستی به سر و روی وبلاگ بزنم و بهش تنوع بدم ، (منتظر انتقادهای سازنده هستم همچنان...).
دیگه اینکه خیلی دلم می خواست چند نفر رو ببینم که خوب خدا رو شکر برخی رو دیدم (حتی بصورت اتفاقی !)و برخی رو هنوز نه که امیدوارم چه با دیدن ما چه بی دیدن ما هر جا هستن موفق و شاد باشن.
خوب سعی می کنم تا فردا شب باز هم بنویسم و تحول ایجاد کنم.
راستی دوستم رضا باز هم عمل کرد و البته هنوز در دوران نقاحت بسر می بره ، خیلی براش دعا کنید چون به نظرم یکی از کسانی است که چه از نظر دوستی با من چه غیر ،لایق اینه که براش دعا کنن و سلامتیش رو بدست بیاره.
فعلا تا بعد خدا نگهدار....


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط mr good 87/9/26:: 3:1 صبح     |     () نظر
 
جبر و اختیار در دل زندگی ما

 سلام.
خوب چند شب پیش گفتم که پستی رو که شنبه نوشتم و به علت به هم ریختگی سیستمهای وبلاگ نشد آپ بشه رودوباره می نویسم، و حالا الوعده وفا.
دیداول
دو تا جوون بعد از کلی این ور و اون ور رفتن و سعی و تلاش  و خرج و برج می خواهن عروسی کنن و زندگی مشترکشون رو زیر یک سقف آغاز.همه خبردار میشن،ملزومات فراهم  می شه ،سالن و ... مهیا.
هر دو فی نفسه دعا می کنن که مشکلی پیش نیاد و همه چیز به خوبی و خوشی پیش بره.مراسم نزدیک می شود....
و اما در همان زمان ....
دید دوم
یه سربازی،یه جایی ،یه زمانی زنگ می زنه خونه،چه خبر؟اوه اوه چه خبر هست....عروسی!
همه می گن می تونی بیای؟می گم،امیدوارم،اگه مشکلی پیش نیاد و با در نظر گرفتن این ور و اون تصمیم می گیرم،آخه نه سربازی !!! باید هزار و یک چیز رو در نظرت بیاری ،جالبتر اینکه برای یه تاریخ دیگه برنامه ریختی و مراسمی  اینچنینی  پیش اومده که خوب از خیلی لحاظها خوبه که زودتر مرخصی گرفته بشه...فکر می کنیم....
و اما در همان زمان....
دید سوم
یه خانواده ای از اقوام و البته از خویشان نزدیک آقا داماد چند وقتیه که مشکلی دارن که دیگه فقط خدا باید تدبیر کنه و قضا و قدرش رو مشخص.بیماری که اول میانسالی با چند تا بچه و همسر به سراغ آدم بیاد و ناعلاج باشه خدائیش اولاً که برای خود شخص به لحاظ خیلی چیزها فوق العاده سخته و ثانیاً برای خانواده اش خیلی دردناک... .
همه از دکتر ها قطع امید کردن و به امید خدا و شفای اون لحظه شماری می کنن.
و اما چندی بعد...
نهایت دید سوم
متاسفانه خبر بدی که شاید خدا می تونه چرائیش رو بگه ، 2 شب قبل ازعروسی می رسه ، خدا رحمت کند این مادر را و تمام مادران (همین الان هم با تماسی که با احسان گرفتم متوجه می شم که مادر یکی از دوستان قدیمی و یکی از قدیمی ترین همسایه هامون به رحمت خدا رفته ) را قرین لطف خویش قرار دهد و بنا به سخن بهشت زیر پای مادران است همه شان را در کنار بندگان خوب خود قرار دهد .<برای شادی روح جمیع درگذشتگان ،علی الخصوص این دو مادر و تمام مادران درگذشته حمد و سوره را نثار روح آنها کنید.>
مراسم تشییع و ختم برگزار می شودو از این بعد خانواده ای باید بدون مادرروزگار را طی کند و چه سخت دنیا بی مادربرای فرزند  و بی یار برای همسر اما در نهایت سختی ،زندگی  جریان دارد و باید با امید به آینده  دوباره شروع کرد.
نهایت دید دوم
از بین ما 3 تا افسر و درجه دار وظیفه ، یکیشون خبر می ده که خانوادش می خواهن برن مشهد و اون می خواهد یکی دو روزی رو با اونها باشه، و به لحاظ خیلی چیزهایی که صحیح نیست اینجا بگم نمی شه از ما  3 تا  2 تامون با هم بریم مرخصی و این اولین شکی است که برای تصمیم در رفتن برایم میسر می شود.
با شنیدن خبر(فوت اون عزیز) در ضمن ناراحتی که  از این حادثه دارم  می پرسم ، پس تکلیف عروسی چی   میشه؟ بیچاره عروس و داماد خیلی ضد حال می خورن که!می گن ، آره اما چاره چیه؟همه چیز مهیا شده و کلی خرج کردن و نه می شه کنسلش کرد و نه میشه با آزادی کامل طبق برنامه ریزی برگزار بشه...
ماجرا جالبتر می شود ، سر ظهر خبر می دهند که به جهت آمدن یکی از مسئولین مهم کشوری باید بریم ماموریت، عجبا ! این افسر بودن هم برای ما شده توفیق اجباری که بعضی وقتها واقعا ضد حاله!
حالا خوب شد ، ما دو تا افسر راهی ماموریت ، دیگه قضیه ی عروسی هم کنسل شد و البته اومدن خانواده ی این همکارم هم منتفی می شه.
میریم ماموریت ، چه شبیه! ساعت 10 اینها است ، از 6 تا حالا اینجام ،فوق العاده سرد ... همراه با سربازی(که متولد 67 هستش و مانند اکثر سرباز صفرهای اینجا چند صبحاهی درس خونده و بعد ول کرده) و به همراهم فرستاده اند وهنوز در دوره ی آموزشی بسر می بره جلو مقر اصلی گشت می زنیم،براش وظیفه اش رو توضیح می دم ،باید بهش بگم که چه کنه و چه نکنه و مراقبش باشم ....
هر از گاهی منطقه به خاطر آمدن مقامات مختلف آنچنان شلوغ می شه که بیا و ببین ...
با آخرین خبری که قبل از ماموریت از خونه گرفتم ، گویا عروسی برقراره گرچه با نبود برخی ها که در غم از دست دادن عزیزی تازه به رحمت ایزدی پیوسته سوگوارند و ...
عصر جمعه است و اوج حساسیت موضوع ماموریت،خدا رو شکر همه چیز به خوبی به پایان می رسد با همکارم بر می گردیم خوابگاه .... اوه چه خبر است....
عروسی بحمدالله برگزار شده ، مراسم ختم گویا امروز بوده ، خدای من ... از طرف ساسان خبر دار می شم....رضا توی بیمارستانه....
زنگ می زنم، خدا بخیر بگذرونه... گویا چند روز پیش توی کارخونه در حین کار با دستگاهی ، حادثه ای رخ می ده و به چشمش آسیب می رسه و احسان ما هم که اونجا کار می کرده و باخبر بوده به من چیزی نگفته که ناراحت نشم .... احوالشو می پرسم ، باید یه تایمی بگذره تا مشخص بشه وضعیت چشمش چه جوریه،خیلی ناراحتش هستم و براش از صمیم قلب دعا می کنم...
خیلی خسته ام ،یه دوش حالم رو بهتر می کنه ، گر چه باز هم به دلایلی سرم سنگین است و ... شبش هم باید بیدار بمونم که دیگه قوزه بالا قوزه و هیچ کاریش نمی شه کرد.
شنبه صبح است ، با وجودی که سحر مسکن خوردم  باز هم هیچی مثل خواب مناسب دوای کار نیست.
علی الیحال هفته شروع شده و اونقدر انرژی هست که کار ملت لنگ نمونه و خدا رو شکر.
نهایت دید اول
عروسی برگزار شده و طبق خبر واصله شاید اونجورهایی که بعضی ها دوست دارن نبوده اما خوب آخرش گویا خوب بوده و مهم اینه که دو تا جوون زندگی رسمیشون رو آغاز کردن و باید از دیروز و امروز کمر همت رو ببندن و آینده ای زیبا رو با هم بسازن.
حال نوشت: این هفته هم آخرشه که باز نزدیک بود ماموریتی حاصل شود که خدا رو شکر به قولی از بیخ گوش ما سربازان گذشت و به روی دوش پایوران (کارکنان رسمی ) افتاد.
نتیجه : این ماجرا  و سه دید به نظرم می تونه از چند منظر جبر و اختیار رو نشون بده، به دلیل طولانی نشدن بحث نوشتن برداشت خودم رو به پست بعدی  واگذار می کنم و خوشحال می شم که شما هم در ضمن تفکر نظر خودتون رو بیان کنید تا همگان از آن بهره مند شوند.

((سنگینی باری که خدا بر دوش ما می گذارد آنقدر نیست که کمرمان را خم کند آنقدر است که ما را برای دعا به زانو در آورد. ))


نوشته شده توسط mr good 87/9/7:: 7:1 عصر     |     () نظر
 
نوشته ی سر دستکی

سلام.
شنبه یه یادداشت مفصل نوشتم اما متاسفانه بعد از 1 ساعت نوشتن سیستم اینجا ارور داد و بعدش هم که پارسی جان باز نمی شد و خوب وقت هم که تنگ،و در کمال ضد حال این نوشته پر زد ،اما خوب تصمیم گرفتم که دوباره بنویسمش و اینجا بگذارم اما نه حالا بلکه زمانی که بتونم با آرامش فکر همون موضوع رو زیباتر بیان کنم که احتمالا تا جمعه اگه مشکلی پیش نیاد حتما اینجا رویت خواهد شد.ک
الان از نمایشگاه کتاب می آم که اینجا برگزار شده،بدک نیست اما نمی دونم چرا 2-3 تا کتابی که من می خواستم اصلا نبود و باید شیراز بگیرمشون.
راستی از این به بعد تصمیم گرفتم یه کار مفید اینجا کنم و اون اینه که هر کتابی رو که می خونم و تموم می شه از خلاصه هایی که برداشتم و چیزهایی که یاد گرفتم اینجا بنویسم (البته تا جایی که میشه)، این کار به نظرم خیلی خوبه و از طرفی هم من به نوعی در ترویج اون کتاب و اون موضوع عمل کردم و هم خوانندگان عزیز چیزهای خوبی رو می تونن فرا بگیرن.پس منتظر این سری مطالب حتما باشید.
یه چیز دیگه برای دوست بسیار عزیزم رضا جان هم دعا کنید که این روزها به خاطر یه حادثه که به چشمش آسیب رسونده توی بیمارستانه  و از خداوند می خواهم که هر چه زودتر خوب بشه.
فعلا تا همین نزدیکی ها خدانگهدار.


کلمات کلیدی: نوشته ی سر راهی

نوشته شده توسط mr good 87/9/5:: 7:46 عصر     |     () نظر
 
تصمیم جدید و انتخاب رشته ی جدید

سلام.
سقراط میگه:زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد.
و من شروع می کنم به امتحانی دیگر در وادی زندگی. 
بالاخره تصمیم خودم رو گرفتم و شروع کردم به خوندن آنچه که حس می کنم می تونه من رو به اونجایی که باید باشم برسونه و می تونه توتم من باشه لااقل در وادی کار، رشته ای که گر چه توی ایران الان خیلی طلبه داره اما متاسفانه با بررسی که من کردم اون قابلیتهای اصلیش  به کار گرفته نمیشه و تنها چند فاکتوره که اکثر فارغ التحصیلان و کارفرماها دارن روش مانور می دن و اون رشته ای نیست جز: صنایع.
گر چه یه جور چرخش از رشته ی اصلی خودم الکترونیک رو دارم انجام می دم اما خوب این رشته ی جدید که انتخاب کردم همچین جدا از اون هم نیست و خوب یه جورایی می تونم بگم صنعتی تره و بیشتر به درد هدف اصلیم می خوره، وقتی این چند مدت(چند ماه) و البته کمی قبل تر به هش فکر می کردم و از این و اون سوال که چه جوریه به یه نوعی دستگیرم می شد که واقعا می تونم روش حساب کنم.گر چه قسمت اعظم وقتم رو می خواهم برای ادامه ی این رشته در مقطع فوق بگذارم اما خوب از الکترونیک و شاخه هاش هم دست نمی کشم و باهاش هستیم اما کمتر از ،هر چی نباشه کلی وقته که داریم باهاش سرو کله می زنیم و خوب گر چه یه محدودیتهایی داره اما برخی شاخه هاش رو خدایی دوست می دارم و حداقل تا رسیدن به مقصد اصلی در رشته ی جدید  و کار مد نظر گرفته می تونم روش حساب کنم.یه چیزی هم که واقعا دوست دارم اینه که دست به هر کاری میزنم از پایه محکم قدم بردارم و به همین خاطر می خواهم از بیخ و بن این رشته شروع کنم و برم بالا ، مهم اینه که خوب و استوار و با دید باز جلو برم و خواسته هام رو با استفاده از این رشته پیاده سازی کنم، فکر می کنم توی هر کار اگه آدم به حداکثر منفعت و مضرتی که ممکنه بهش برسونه  فکر کنه می تونه بهتر تصمیم بگیره و در اینجا خوب نفعش که معلومه و اون هدفیه که شاید اینجا بعدا نوشتم و ضرر هم که من نمی بینم و حداقلش اینه که از وادی صنایع تجربیاتی دستم اومده و این به نظرم خیلی خوبه.
اگر کسی هم نظر و تجربه ای داره خوشحال می شم بشنوم در ضمن از حالا جواب تمام نظرها رو هم خواهم داد.
راستی چند روز پیش تولد کاکولیم بود..... گرچه 3 ماهیه که ندیدمش اما شنیدن صداش و تصور مهربونیش بهم آرامش میده و فعلا تنها اینجا می نویسم تولدت مبارک تا وقتی رفتم شیراز یه هدیه واسش تهیه کنم........ .
یه چیزه دیگه اینجا هوا سرد شده ،خیلی سرد، سردترین پائیزی که توی این چند تا شهری که مقیم بودم می شد دید رو اینجا دارم می بینم و الان توی راه که می اومدم اینجا برگهای درختان  داشت می ریخت و یادم به برگریزان زیبای شیراز افتاد مخصوصا برگریزان خیابون ارم که من واقعا براش می میرم و پیشنهاد می کنم هر کی اونجاست حتما یه سری بزنه تا دیر نشده و جای ما رو هم خالی کنه.
تا بعد ،خوش و خرم و موفقق باشید.خدایارتون.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط mr good 87/8/24:: 6:29 عصر     |     () نظر
 
توتم شما چیست؟

سلام.

می خواستم سر یه فرصت مناسب که واقعا حسش هست از موضوعی خاص بنویسم اما خوب سربازیه و هزار و یک اتفاق پیدا و پنهان.(نترسین بابا بادمجون بم آفت نداره!  .) و باز مجبور شدم شاید برای آروم کردن خودم اینجومری بنویسم.
می خواهم از حالا اینجا آزاد بودن رو بیشتر تجربه کنم، شاید از حالا اینجا چیزهایی رو بخونید که یا انتظار نداشتید بشنوید و بخونید یا خوب به تیشرت و قبای بعضی ها که گوش شنیدن انتقاد رو ندارن بر می خوره و دیگه دور و بر این وبلاگ هم نمی آن.در هر حال بد نیست برای پیدا کردن دیدی وسیعتر و عمیقتر از زندگی یک انسان که ممکن است آینه ای از برای فردا یا گذشته یا حال خودمان باشد چند صباحی را حتی از روی بی میلی هم که شده به سراغ این وبلاگ بیائید.خلاصه:

عجب گیری کردیما هر چی چند روز رو مرتب می گذرونیم باز یه جوری میشه که آدم اون انرژی اصلی رو از دست می ده!
نمی دونم تا حالا به این موضوع فکر کردین یا نه؟وقتی هدفی رو برای خودتون رسم می کنید تا چه اندازه با شوق به سمتش پیش می رید؟خوب طبیعی است که چند روز اول انرژی آدم خوبه و مشکلی نیست ، مشکل از اونجایی شروع می شه که به طور عجیبی کار رو یه دفعه بی خیال می شید و دیگه کم کم می رید جلو به قول یکی از بچه ها همش درجا می زنید.
توی کتاب کیمیاگر پائولو نوشته هر کس یه افسانه ی شخصی داره که به یه نوعی باید به اون برسه که الحق و والانصاف هم که چه زیبا به افسانه ی شخصی خود در این کتاب دست پیدا می کنه، یا توی کتاب توتم پرستی دکتر شریعتی قلم رو توتم خودش معرفی می کنه که یعنی از نظر من فدا شدن در راه قلم زدن رو یه جورایی می خواهد بیان کنه.
من توی این چند صباح عمر هر کسی رو که دیدم به عینه موفق بوده یه سر نخی رو گرفته و ول نکرده تا اون آخرش و خودش رو فدا کرده در اون راه، مثلا آلبرت جون (انیشتین رو می گما  !) خوب عشق فیزیک و تحلیل و تفکر بوده و خوب اونقدر روی موضوعات مختلف تمرکز کرده و ادامه داده که  تونسته موفق بشه ، یا همین دکتر غریب خودمون اونقدر به کارش عشق داشته که توی اون شرایط همیشه به فکر مردم و بیماران بوده ، یا پروفسور حسابی که اگه دیده باشید توی آخرین عکسهاش در بیمارستان با اون وضع و حال باز هم عاشق علم و دانستنه! اینها که بیشتر علمی بودن ، خیلی ها هم هستن که عشق شهرتن مثل بسیاری از بازیگرها ، یا خیلی ها هم عشق پولن و با تمام وجود به دنبالش پیش میرن ، خیلی ها هم عشق یارن که می خواهن به اون برسن و خیلی ها... .        نمی خواهم بگم کدوم خوبه ، کدوم بده یا .... هر کی برای خودش نظری داره که که یا رو به راه راست هست یا نیست در هر حال از نظر من در این لحظه مهم اینه که اون عشق اون کار و اون هدف رو داره و این واقعا مهمه.
حالا من می خواهم واقعا بدونم اون چیه که با تمام وجود من حاضرم به خاطرش از خیلی چیزها بگذرم ، توی این چند سال اخیر شاید خیلی چیزها رو شروع کردم اما بجز چند مورد که اگه بخواهم پیگیرش باشم به نظر خیلی ها برام نون و آب نمیشه و فردا اگه بخواهم بنا به اونها زندگی کنم احتمالا یک زندگی خیلی ساده و معمولی (از لحاظ عرف) رو خواهم داشت، حالا خدائیش هر کی راه حلی داره لطفا منو راهنمایی کنه  و به من بگه چجوری می تونم بفهمم که وجودم در پی چیست؟؟؟ 

با تمام وجود سپاسگذار محبتهاتون هستم ، به امید خدا .فعلا بای.  


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط mr good 87/8/16:: 9:29 عصر     |     () نظر
 
جهت آگاهی و اقدام لازم

سلام بر تمامی شما خوبان.
شاید دیگه نمی خواستم بنویسم اما خوب چند تا دلیل ترغیبم کرد که بنویسم اما نه خیلی توی فرم  گذشته.
توی دو تا پست آخری خیلی انتظار داشتم که نظراتی رو ببینم اما خوب ندیدم!
اما این بار خیلی خوشحال می شم که حداقل چند تا نظر رو در مورد موضوعاتی که بنظرتون من باید اینجا بنویسم رو ببینم ، به قولی شاید این بار از همه کسانی که مدام به اینجا سر می زنند درخواست می کنم که برای پر بار تر شدن مطالب وبلاگ  موضوعاتی رو که دوست دارند اینجا ببینند رو  باهام در میون بگذارند، حالا فرقی نمی کنه از چه دسته ای باشه هر چیزی رو که واقعا مایلید اینجا بخونید رو بگید،از خودم،از سربازی،از دانشگاه،رشته،موضوعات اجتماعی،دینی،کاری،موفقیت ،خاطره و... تا جایی که بتونم و در ظرفیت ام باشه سعی می کنم بنویسم و در اون زمینه مطلبی(حداقل در حد دانسته های الان و اکتسابی خودم در زمان آتی)رو عرضه کنم.امیدوارم سری جدید نوشته های این وبلاگ بتونه به خودم و به شمای دوست  بهره ی کافی رو برسونه.تا بعد فعلا بای .


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط mr good 87/8/11:: 8:55 عصر     |     () نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها