سلام.
باید ببخشید که دیروز نتونستم آپ کنم،آخه از پنج شنبه عصر رفتیم قلات و شب هم موندیم و متاسفانه نشد آپ کنم،آخه سیستم که نداشتیم ، ایرانسل هم که دم دست بود و می شد کاری کرد اونجا آنتن نمی داد.
خلاصه جاتون سبز ، پس از چند مدت یه رست حسابی کردیم، مخصوصا که هوای الان قلات هم فاز می ده برای شب نشینی و دیدن آسمان و ستاره ها و شنیدن سکوت شب.
صبح هم علی الطلوع رفتیم آبشار کوچیک ، تا حالا شده بود شب اونجا و توی کوه و ... بخوابیم اما اینکه دم صبح به قصد آبشار بخواهم برم یه تجربه ی جدید و عالی بود.کوچه ها خلوت ، صدای چه چه پرندگان روح آدم رو صفا می داد و صدای آبشار طنین یه تیکه از بهشت رو توی ذهن آدم تداعی می کرد.
عکس هاش ودرسهای این چند روز رو توی پست های بعد می گذارم اینجا.
توی برگشت از آبشار به همت پسر خاله جان یه سری هم به روستای کودیون (باید با لهجه ی غلیظ بخونید!) زدیم که خوب داره این روزها پیشرفت می کنه.
در راه برگشت از کودیان یه اتفاق همچین یه کم اون دم صبح زیبا و شب آروم رو از توی دلمون درآورد و یه سانحه دست چپم رو،چنان نوازشی داد که نزدیک بود از اونجا اومدن به خودم لعنطت بفرستم ، اما خوب چون در طی گذروندن دوران صبوری هستیم این نوازش رو گر چه هر از چند لحظه ای داره روی اعصابم راه میره رو تحمل می کنیم.
اما در کل خوب بود و جای همتون سبز .
راستی در جهت بروزتر شدن وبلاگ گفتم خوب من که هر روز صبح رو 1 ساعتی اینجا هستم ، چرا وبلاگ رو باحال تر نکنم! و از حالا با حفظ روند نوشتاری قبل، اس ام اس های زیبا و... که هر از چند گاهی واسم می یاد رو در اون یک روز در میون که اینجا چیزی نبود می گذارم ، پس از همین امروزتا ... این وبلاگ هر روز صبح (البته به غیر از روزهایی که خونه نیستم!) آپ می شه.
تا بعد روزگارانتان زیبا و شاد.
کلمات کلیدی:
سلام.
ببخشید از اینکه امروز دیر اومدم.آخه دیشب خونه نبودم و به یه علتی که حالا حالاها باید در موردش فکر کنم رفتم جایی.
اما در هر حال یه شعر هستش (مال خودم نیستا!) که میگذارم اینجا امیدوارم به اهلش کمک کنه:
گر صبر کنی گشایش آید
گر عزم کنی هدایت آید
گر شور کنی شفاعت آید
گر کفر کنی ضلالت آید
پس هر چه کنی به خود کنی
گر همه نیک و بد کنی
(سراینده:...)
تا بعد روزگارانتان زیبا و رؤیایی.
کلمات کلیدی:
سلام.
دوستان تا حالا به این فکر کردید که چه می شد اگه یه استادی داشتید که بهتون می گفت این راه درسته یا این راه غلط؟ یا مثلا اگه چشم سوم(چشم برزخی به اصطلاح) داشتید واقعا خوب بود یا بد؟
اصلا یه چیزی ،حتما تا حالا به چراغ راهنمایی نگاه کردید ، دیدید چه به موقع به شما می گه الان می تونید از خیابون رد شید یا الان باید احتیاط کنید یا الان نباید رد بشید!
حالا یه چیزی مثل همین چراغ راهنمایی رو همه دارند و اون عقل هستش،شما با عقل می تونید بگید الان این کار درسته یا غلط یا اینکار رو انجام بدم یا ندم ؟ اما همون چراغ راهنمایی هم بعضی وقتها قاطی می زنه و درست راهنمایی نمی کنه (به دلایل اشکالات برنامه ریزی و نیز اشکال تراشی عوامل بیرونی برای اون) و این عقل هم مینجور ، خیلی وقتها با وجودی که نسبتا خوب برنامه ریزی شده اما یه دفعه تحت تاثیر عوامل خارجی نمی تونه درست عمل کنه!
جالب تر اینکه مسائلی پیش میاد که شما تنها به وسیله ی عقل نمی تونید بگید درسته یا غلط ،اصلا هر چی فکر می کنید عقلتون به قولی به جایی قد نمی ده! حالا اینجا یه عامل تصمیم گیری دیگه می آد وسط به اسم دل.
حالا چه جوری میشه به این دل که منطق نداره اعتماد کرد؟اصلا همه کس می تونه به دلش اعتماد کنه یا نه؟ تازه ماجرا زمانی جالبتر میشه که عقل شما میگه این راه درسته و دل شما می گه اون راه درسته!
برای اون قضیه ی چراغ راهنمایی وقتی افسر راهنمایی می آد وسط همه چیز رو به دست می گیره،مخصوصا که چراغ مشکل هم داشته باشه! حالا وقتی که چراغ سالم باشه خیلی زیبا به اون نظارت می کنه.(عامل دوم تصمیم گیری اینجا عالیه!)
نمی دونم مجرای خیر و شر رو شنیدید یا نه؟میگن یه روز این دو داشتن با هم شنا می کردن ،توی همین اوضاع شر می آد بیرون و لباس خیر رو می پوشه و میره ،خیر هم که بیچاره می آد و می بینه اگه لباس شر رو نپوشه بی لباس می مونه دیگه از سر ناچاری لباس شر رو می پوشه ،از همون وقت می شه که آدم مدام این دو تا رو با هم اشتباه می گیره! (البته این یه نقلیش بود.)
اما ما چه کنیم ؟مایی که با این پیش آمد خیر و شر بعضی وقتها عاجز می شیم از تصمیم گیری!
من که خودم واقعا بعضی وقتها می مونم که الان به راه عقل برم جلو یا به راه دل؟یا مثلا این کار خیر هست یا شر؟
به خاطر همین هم هست که می گم ای کاش یه چیزی بالاتر از این دو بود که به آدم راهنمایی می داد؟مثلا چشم سوم ، یا یه استاد .
در هر حال من که واقعا روی این موضوع گیرم ، اگه کسی راه و روشی سراغ داره لطفا راهنمایی کنه .
تا بعد روزگارانتان زیبا و رؤیایی.
کلمات کلیدی:
سلام.همونطور که صبح قول دادم اون دو تا مطلب رو از دختر دایی و دختر خاله کوچیکم اینجا میگذارم گر چه مطلب دختر دایئیم اونی نیست که دیشب من رو به فکر واداشت و اون رو یک بار دیگه توی این چند مدت پیش رو اینجا می گذارم(ببخشید.) اما این نوشته هم از خودشه و زیباست .مطلب اولی هم همون مطلبی هست که در پی خوندن اون خودم مطلب حکمت زمان ادای نماز (2 پست قبل) نوشتم.
صدای اذون
به نام حضرت دوست
هر وقت صدای اذون به گوشم می رسه ته دلم یه صدایی می ده انگار که یکی داره پشت دلم در می زنه،نمی دونم کیه اما می دونم که یا خداست یا یکی از فرشته های خداست که داره در می زنه و می گه که آماده شو برای نماز که خدا منتظر توست تا با او درد و دل کنی و هر چی که ته دلته بگی و خودتو سبک کنی.پس تو هم همیشه به یاد داشته باش که هر وقت ته دلت لرزید یا یه صدایی داد بدون که خداست که داره پشت دل تو در می زنه و می گه که آماده شو برای نماز که من منتظر تو هستم.
شبنم دادگر(11 ساله)
طبیعت
یک عصر که من و مادرم و پدرم و برادرم به یک پارک بسیار قشنگ رفتیم آنجا چیزهای خیلی قشنگی داشت ،برادرم داشت پفک می خورد وقتی که پفکش تموم شد پوستش را روی زمین ریخت .من به برادرم گفتم که این کار ،کار درستی نیست ،خدا آنهایی را که زباله در طبیعت می اندازند دوست ندارد .رفتگران زحمتکش گناه دارند که همیشه محیط راتمیزکنند .
برادرم فکری کرد و گفت :((عزیزی تو راست می گویی ،اگر آشغال ها را در محیط زیست بریزم اصلا آنجا قشنگ نمی شود.)) پس از آن وقت دیگر برادرم آشغال را روی زمین نمی ریخت.
غزل دادگر(10 ساله)
کلمات کلیدی:
سلام.
تا حالا شده از بچه ها بخواهید مطلب بنویسند.اون هم هر چی که دوست دارند! نه انشا و نمی دونم تحقیق .یه چیزی که توی دلشون باشه و مثلا بگید واسه ی مجله می خواهید.این چند مدت اخیر که در کنار کارهای دیگر با یه گروه خانوادگی و دوستانه و مجله ی غیر رسمی این گروه که ان شاءالله رسمی می شه همکاری می کنم موقع خوندن مطالب بچه ها آنچنان حسی بهم دست می ده که می گم ای کاش هنوز بچه بودیم.اونقدر حس درونی اونها زیبا و دلچسب هست که من یکی به جرات می گم واقعا در مقابل این نوشته ها کم می آرم.
دیشب در همین راستا دختر دایی ام آبجی همون علی کوچولو(عشق من) که 10 سالش هست از پشت تلفن مطلبش رو برام خوند که اگه مناسب باشه توی مجله چاپش کنم اصلا باورم نمی شد، از بس این مطلب دلچسب بود تا آخر شب 2-3 بار هی مرورش می کردم . فکر کنم بتونم تا شب هم مطلب اونرو و هم مطلب شبنم خانم رو بگذارم اینجا(باید ببخشید که الان آماده نیست) .پس تا شب اگه مایل بودید حتما یه سری اینجا بزنید ، حس می کنم خوندن این مطالب کودکانه به شما هم آرامش می ده.
تا بعد روزگارتان زیبا.یا حق.
کلمات کلیدی:
سلام.
از چند سال پیش تا الان همیشه درباره ی نماز سوالهای زیادی در ذهنم بوده که از اون جمله حکمت زمان ادای نماز بود و خوب به طبع جوابهای زیادی هم از این ور و اونور می شنیدم و می خوندم ، مثلا یکی از دوستان در حکمت نماز ظهر می گفت که چون نور خورشید مستقیم بر زمین توی اون لحظه می تابه بیشترین انرژی رو به انسانها می ده و خیلی محاسن دیگه .
تا اینکه یادمه یه سری که توی یکی از دانشگاهها رفته بودم برای یه کاری توی تابلوی اعلانات فرهنگی یه روایتی در مورد حکمت زمان نمازها زده بودند که خیلی سریع خوندمش و وقت نداشتم که بنویسمش ، این همینجور توی ذهنم بود (اما نه کامل )که چند روز پیش که قرار بود یه جای دیگه که بعدا می گم یه مطلبی بنویسم در پی نوشته ای از دختر خاله ی کوچیکم شبنم خانم که 11 سالش هست در مورد نماز گفتم این رو هم من قرار بدم که با هم جور بشن ، و بالاخره اصل مطلب رو پیدا کردم و به نظر خودم خیلی عالیه و تا الان یکی از بهترین جوابهایی هست که گرفتم و اینجا می گذارمش تا بقیه ی دوستان هم استفاده کنن .
و اما روایت:
در روایتی از پیامبر پیرامون اوقات پنج گانه نماز آمده است :
حکمت نماز صبح : در زمان پیامبر تعدادی از افراد خورشید پرست بودند . پیامبر در ضمن حدیثی می فرمایند : پس همانا آفتاب وقتی طلوع می کرد گویی بر شاخ های شیطان طلوع می کرد . پس خدایم مرا امر فرمود که قبل از طلوع خورشید و قبل از آنکه کافران بر خورشید سجده کنند ، نماز صبح را بخوانیم تا ( که پیش از آنکه آن ها بر خدای خود سجده کنند ) امتم برای خدا سجده کنند . این نماز نمازی است که هم ملائکه شب و هم ملائکه روز شاهد آن هستند.
حکمت نماز ظهر : در این ساعات جهنمیان را وارد جهنم می کنند و آتش جهنم ، بر هر کس در این ساعت در حال رکوع و سجود باشد حرام است.
حکمت نماز عصر : در این ساعت آدم از میوه ممنوعه خورد و خدا بر ذریه او در این ساعت نماز را واجب کرد )تا به یاد خدا و پرهیز از سرپیچی فرمان او باشند ) و از محبوب ترین نمازهاست در نزد پروردگار .
حکمت نماز مغرب : ساعتی است که در آن خدا توبه حضرت آدم را پذیرفت که در این ساعت حضرت آدم سه رکعت نماز خواند . یکی برای توبه از گناه خود ، دوم برای توبه گناه حوا و رکعت سوم به شکرانه ی پذیرفتن توبه از سوی خداوند ، و در این وقت دعا مستجاب است.
حکمت نماز عشا : در موقع تاریکی است و خدا بر امت واجب کرد تا آن را نور در ظلمت قبر قرار دهد و نور در عبور از صراط . این نماز بر مرسلین و پیامبران پیش از پیامبر اسلام نیز واجب بوده است.
منبع:
بحار الانوار- ج 82-باب فضلالصلوه-ج56-ص231
وسائل الشیعه-ج3-باب1-از ابواب اعداد الفرائض - ج7 ص4
من لایحضره الفقیه - ج1-باب31-ص135
با آرزوی داشتن هفته ای عالی و مفید واسه ی همگی ، یا حق.
کلمات کلیدی:
سلام.
چند مدت پیش یه جریانی واسم اتفاق افتاد که یه کم تفکر برانگیز بود.و
وقتی توی یه موضوعی همگی دارند به یه جریانی ( فردی و گروهی ) اعتراض می کنن به طبع افکار همه ( حالا یه به عنوان نقاد یا به عنوان حامی )به سمت اون جریان نشونه می ره و کمتر کسی به چیزهای دیگه فکر می کنه، که خود بنده هم از این قاعده مستثنی نبودم .
بحث داغ اون موضوع کمی فروکش کرد تا 1-2 روز بعدش که داشتم توی اتاق و خونه این ور و اونور می رفتم و روی چند تا موضوع هی کم و بیش گریزی می زدم، تا اینکه یه دفعه به یاد همون موضوع پیش خودم فکر کردم واقعا من و مائی که اون روز همش حواسمون به اون طرف بود آیا به خودمون هم نگاهی می کنیم؟
دیدم الحق و والانصاف که نه ! و خودم هم چندان یه سری چیزها رو خیلی خوب رعایت نمی کنم و از اون جمله نظم هستش.(مثلا مرتب بودنه! )،بروبچ هم خونه ای(یزد) می فهمن من چی می گم!
اولین موضوعی هم که دیدم چندان روی نظم نیست وضعیت کتابهام بود که به قولی وقتی بهشون نگاه کردم خودم خنده ام گرفت ،، ، دیدم اونهایی که روی بورس خوندن هستند هر کدوم یه جایی توی خونه هستن ! چندتاش کنار مکان خواب روی هم بودن ! یه 2-3 تاش روی میز و چند تایی هم روی تاغچه ی اتاق و بوفه ی تی وی پراکنده بودن ! ( عجبا ، حالا خوب بود چند هفته پیش همه ی کتابها رو لیست بندی کرده بودیم وگرنه !!! ) تا این وضعیت رو دیدم به خودم گفتم ای بابا ما به جای گیر دادن به بقیه بهتره که اول خودمون رو ردیف کنیم و بعد بریم از بقیه گله کنیم ! ( آنچنان سریع کتابها مرتب شدند که خودم کیف کردم . )
دومین نکته وبلاگ بود که با نگاهی گذری میشه فهمید که با بی نظمیه خاصی آپ می شه، یه بار صبح یه بار ظهر یه بار هم شب یه بار شنبه یه بار سه شنبه . ( واقعا که !!! ) و همینطور این چند هفته هم که کانکت شدن های وقت و بی وقت دیگه شده نورعلی نور! .
سومین نکته ساعات خواب و بیداری هست که دیگه داشت کفری ام می کرد. یه روز 5 ساعت خواب و یه روز 7 ساعت ! یه روز ساعت 7 بیدار می شدم یه روز 8 . یه روز 12 می خوابم یه روز 3 شب ، اصلا این بی نظمی در خواب از دوران دانشگاه تا حالا در وجود ما بدجوری رخنه کرده بود .(اکثر دانشجوها هم بد جوری اسیرش هستن! )
خلاصه یه تصمیمی گرفتم اساسی . (حکم کردم واسه ی خودم !)گفتم اولا که ساعت خواب رو فعلا روی حداکثر 6 ساعت ست می کنم و از حالا در جهت منظم کردن گشت و گذار در نت و آپ کردن وبلاگ هم یک روز در میان در ساعت 6-7 صبح میام پای نت (مگر اینکه کار خاصی پیش بیاد که یه وقت دیگه هم بیام نت.)و وبلاگ از همین امروز به صورت یک روز در میان آپ میشه. که ان شاءالله کم کم این تایم رو هم به 5-6 میرسونم .
خوب دیگه این چند تا کار رو واقعا باید برای شروع نظم در بقیه ی امور انجام می دادم (آخه نظم در همین کارهای کوچیک هست که منجر به نظم در کارهای بزرگتر می شه !)که استارت رسمیش از همین امروز هست و به امید خدا که تا زمان سربازی خوب پیش می روم ، بعدش رو بنا به شرایط برنامه ریزی می کنم..
تا پس فردا صبح که باز همین موقع می آم اینجا احوالتان پرشور.یا حق. .
کلمات کلیدی: