سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با پاداش دادن به نیکوکار بدکار را بیازار . [نهج البلاغه]
دست نوشته های عمومی من
 
عکسهای ...(و چه زود دیر می شود...)

سلام.
برای این پست چند تا عکس با توضیحات می گذارم که جالبه به نظر خودم.
عکس زیر درختهای ترمینال ورودی یزد رو نشون میده، وقتی تازه رفته بودم یزد (اواخر 83) اینجا یه زمین صاف صاف بود  و الان درختها قدم علم کردند و ...

yazd


عکس زیر هم مربوط به چند هفته پیش هست که رفتیم قلات،یه گردوی کوچک خودرودر بین یه بنجه خاشاک که خیلی دوست دارم بتونم بعد از خدمت هم عکسش رو بگیرم و اینجا بذارم.(به امید اون روز)

gerdu01



عکس زیر هم یه قوره هست و فکر کنم بعد از دوران آموزشی شده باشه انگور .

angur



خوب ... این هم از یکی مونده به آخرین مطلب وبلاگ.فردا صبح آخرین مطلب وبلاگ قبل از خدمت پست میشه .
تا فردا روزگارتان زیبا و شاد.

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط mr good 87/3/31:: 9:8 صبح     |     () نظر
 
شروع ایجاد نظم در زندگی1

سلام.
چند مدت پیش یه جریانی واسم اتفاق افتاد که یه کم تفکر برانگیز بود.و
وقتی توی یه موضوعی همگی دارند به یه جریانی ( فردی و گروهی ) اعتراض می کنن به طبع افکار همه ( حالا یه به عنوان نقاد یا به عنوان حامی )به سمت اون جریان نشونه می ره و کمتر کسی به چیزهای دیگه فکر می کنه، که خود بنده هم از این قاعده مستثنی نبودم .
بحث داغ اون موضوع کمی فروکش کرد تا 1-2 روز بعدش که داشتم توی اتاق و خونه این ور و اونور می رفتم و روی چند تا موضوع هی کم و بیش گریزی می زدم، تا اینکه یه دفعه به یاد همون موضوع پیش خودم فکر کردم واقعا من و مائی که اون روز همش حواسمون به اون طرف بود آیا به خودمون  هم نگاهی می کنیم؟
دیدم الحق و والانصاف  که نه ! و خودم هم چندان یه سری چیزها رو خیلی خوب رعایت نمی کنم و از اون جمله نظم هستش.(مثلا مرتب بودنه! )،بروبچ هم خونه ای(یزد) می فهمن من چی می گم!
اولین موضوعی هم که دیدم چندان روی نظم نیست وضعیت کتابهام بود که به قولی وقتی بهشون نگاه کردم خودم خنده ام گرفت ،،  ، دیدم اونهایی که روی بورس خوندن هستند هر کدوم یه جایی توی خونه هستن ! چندتاش  کنار مکان خواب روی هم بودن ! یه 2-3 تاش روی میز و چند تایی هم روی تاغچه ی اتاق و بوفه ی تی وی پراکنده بودن ! ( عجبا ، حالا خوب بود چند هفته پیش همه ی کتابها رو لیست بندی کرده بودیم وگرنه !!! ) تا این وضعیت رو دیدم به خودم گفتم ای بابا ما به جای گیر دادن به بقیه بهتره که اول خودمون رو ردیف کنیم و بعد بریم از بقیه گله کنیم ! ( آنچنان سریع کتابها  مرتب شدند که خودم کیف کردم .
دومین نکته وبلاگ بود که با نگاهی گذری میشه فهمید که با بی نظمیه خاصی آپ می شه، یه بار صبح یه بار ظهر یه بار هم شب یه بار شنبه یه بار سه شنبه . ( واقعا که !!! ) و همینطور این چند هفته هم که کانکت شدن های وقت و بی وقت دیگه شده نورعلی نور! .
سومین نکته ساعات خواب و بیداری هست که دیگه داشت کفری ام می کرد. یه روز 5 ساعت خواب و یه روز 7 ساعت ! یه روز ساعت 7 بیدار می شدم یه روز 8 . یه روز 12  می خوابم یه روز 3 شب ، اصلا این بی نظمی در خواب از دوران دانشگاه تا حالا در وجود ما بدجوری رخنه کرده بود .(اکثر دانشجوها هم بد جوری اسیرش هستن! )
خلاصه یه تصمیمی گرفتم اساسی . (حکم کردم واسه ی خودم !)گفتم اولا که ساعت خواب رو فعلا روی حداکثر 6 ساعت ست می کنم و از حالا در جهت منظم کردن گشت و گذار در نت و آپ کردن وبلاگ هم یک روز در میان در ساعت 6-7 صبح میام پای نت (مگر اینکه کار خاصی پیش بیاد که یه وقت دیگه هم بیام نت.)
و وبلاگ از همین امروز به صورت یک روز در میان آپ میشه. که ان شاءالله کم کم این تایم رو هم به 5-6 میرسونم .
خوب دیگه این چند تا کار رو واقعا باید برای شروع نظم در بقیه ی امور انجام می دادم (آخه نظم در همین کارهای کوچیک هست که منجر به نظم در کارهای بزرگتر می شه !)که استارت رسمیش از همین امروز هست و به امید خدا که تا زمان سربازی خوب پیش می روم ، بعدش رو بنا به شرایط برنامه ریزی می کنم..
تا پس فردا صبح که باز همین موقع می آم  اینجا  احوالتان پرشور.یا حق.  .
    
 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط mr good 87/3/8:: 7:0 صبح     |     () نظر
 
ابراز همدردی با دوستان

سلام.
می دونید من همیشه توی یه موضوع خیلی خوب نمی تونستم حسم رو بیان کنم و اون در مورد بیان اظهار تاسفم درباره ی از دنیا رفتن یکی از دوستان یا آشنایان آنها بوده و هست.
اصلا توی این لحظه ها زبانم تقریبا لال می شه و اون حس درونیم رو خوب نمی تونم بروز بدم و از این بابت واقعا شرمنده ام .
حالا تازه موضوع زمانی برام بیانش سخت تر می شه که اون شخص از دنیا رفته یه کار خاصی هم انجام داده باشه که به نوعی اون رو ما فداکاری می نامیم.
توی این چند روز در برابر 2 نفر برای این کار قرار گرفتم ، اولیش رو به نحوی در همون لحظه یه صحبت کوتاهی کردم که بازهم به نظر خودم نتونست اون دوست رو یه جورایی آروم کنه و شاید بهتر از این باید در مقابلش صحبت می کردم .به هر حال امیدوارم  که خدا پدر این دوست عزیز رو در جوار بهترین بندگان خودش در روز حساب قرار بده ( ان شاءالله).
دومین مورد هم که امروز سالگرد شهادت اون(پدر یکی از دوستان ) هست و من دیروز این موضوع رو فهمیدم و از همون لحظه ی متوجه شدن این خبر ذهنم  روی این موضوع هست که چه جوری می تونم به این دوستم آرامش خاطر بدهم.
تنها چیزی که یه جورایی دیدم می تونه حسم رو بیان کنه یه پیام بود که با اجازه کمی تغییرش دادم تا  نظر شخصی خودم رو بیان کنه و اون رو می گذارم اینجا به دو دلیل.
اول اینکه یادمون باشه همیشه توی شادی همه دور و ور آدم هستن و خوب به آدم انرژی می دهند(با حالی که خیلی هم نیاز نداری!چون خودت شادی !) اما در زمان از  دست دادن یه یار خیلی کم هستن افرادی که بهت آرامش بدهند ( در حالی که خیلی نیاز داری !) پس اون لحظه می شه گفت خدا را یاد کن که به قول یه اس ام اس..... ..... /
آن خدایی که بزرگش خواندی /بخدا مثل تو تنهاست بخند.
دومیش رو بنا به دلایلی(خصوصی) ..... می گذارم که یه چیزی از ذهنم هیچوقت نره .
و اما اون پیام:

مالکیت آسمان را به نام کسانی نوشته اند که به زمین دل نبسته اند.  
فعلا تا پست بعد یا حق.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط mr good 87/3/4:: 2:12 صبح     |     () نظر
 
عکسی از یک نماد

سلام.برای این پست می خواهم یه عکس رو بگذارم که واسم تکرار خیلی چیزهاست و البته ازش به عنوان یه نماد استفاده می کنم که همون خیلی چیزها رو هیچوقت یادم نره.تا پست بعد یا حق.

 

نماد x

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط mr good 87/2/23:: 8:27 صبح     |     () نظر
 
کنترل عصبانیت

سلام.اونقدر حس غریبی دارم که دلم کشید همینجوری یه چیزی بنویسم.
 الان توی اون روزهایی سیر می کنم که احساسات آدم ثانیه ای چنج می شه! و بیشتر دلتنگم تا دلشاد. اما به هر حال :
داشتم همینجوری توی سیستم چرخ می زدم که یه نوشه توجهم رو به خودش جلب کرد ( اونقدر اینجا چی می نویسن که آدم نمی دونه کی نوشته !)
از آبجی و داداشی پرسیدم دیدم بله دست گل احسان داداشمه . خوشم اومد و با کسب اجازه از اون می ذارمش اینجا:
صندلی یک مونده به آخر اتوبوس خالی بود. تو حسِ خوبی بودم.آهنگهای جدیدی روی موبایلم ریخته بودم و می خواستم توی راه بهشون گوش بدم. یک شب رویایی رو در پیش داشتم. از اون شبایی که فاز میده و آدم رو واسه چند روز کوک میکنه. هدست موبایلم رو از جیبم در آوردم و سیستم رو راه انداختم. راننده داشت تخته گاز می روند.چشمم به گوشه ی نیمه باز پنجره افتاد و اونو تا آخر باز کردم. شب خنکی بود و باد با شدت به صورتم میزد. دیگه قیدِ موهای کتیرا زدمو ، زده بودم. گفتم این حال و هوا می ارزه به بهم ریخته شدن موهام. داشتیم از کنار کوهپایه و دروازه قرآن رد می شدیم (من این تیکه از راه رو خیلی دوست داشتم.) و  آهنگ اوج گرفته بود و حس می کردم بال در آوردم. توی دلم گفتم خدایا این خوشیا رو از ما نگیر و لبخند رضایت بخشی از حِسَّم به خدا زدم. همه چیز خوب بود ، تا اینکه یه دست از پشت سرم دراز شد و پنجره رو بست.
اما من نمی خواستم پنجره بسته باشه. دوست داشتم باد بزنه تو صورتم و موهامو بهم بریزه. میخواستم نفس بکشم. ولی...
ولی اون حتی از من اجازه هم نگرفت.اون پنجره ی منو(!) بست.
واسه یه لحظه میخواستم پاشم و برگردمو بزنم تو گوشش ، که آخه آدم درست و حسابی اگه ناراحتی یه جای دیگه بشین.
آهنگ ریتم آرومی گرفته بود و اتوبوس توی یکی از ایستگاههای وسط راه ایستاده بود.
نمی خواستم حسِ خوبم رو از دست بدم و شبم رو خراب کنم. تنها کاری که کردم زدن یه لبخند کوچیک بود. توی دلم گفتم شاید اون امشب تو حسِ پنجره ی بسته بوده. از اینکه تونسته بودم خشمم رو کنترل کنم خوشحال بودم. آهنگ رو عوض کردم و تِرَکِ مورد علاقم رو گذاشتم. از پشت پنجره ی بسته داشتم بیرون رو نگه می کردم. بازم یه لبخند به خدا زدم و گفتم خدایا این خوشیا رو از ما نگیر. توی ایستگاه بعدی بودیم و هنوز کلی راه تا مقصدم مونده بود.
مسافر صندلی ردیف جلو ، کنار پنجره ی باز پیاده شد و ... .
من هم به نقل قول از یک
sms
 اضافه می کنم که:
در اوج عصبانیت مثل زودپز باش که در اوج جوش اومدن در نهایت خونسردی فقط سوت می زنه.
خوب گر چه نوشته ی خودم نبود اما به نوعی حرف دلم بود به خودم و همه . شاد باشید و خرسند . یا حق .


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط mr good 87/2/19:: 3:28 عصر     |     () نظر
 
دوستتون دارم

سلام بر تمامی شما خوبان.
خوب دیگه مثل اینکه وقت رفتن فرا رسیده و راه رفتنی رو باید رفت.قصه از این قراره که در پی کسب تجربه های دیگر در وادی کار تصمیم به تغییر شغل  گرفتیم و برای مدتی باید در دیار غربت کسب تجربه کنم.الا ایو حال برای چند مدتی (احتمالا 1 ماه ) شما نوشته ای رو به روز نمی بینید.
یا اگر هم دیدید آپ شده ،از قبل بوده که گذاشتم بعدا آپ بشه. البته اگه اونجا سیستمی پیدا شد و در ضمن اینترنتی واستون می نویسم.
و اما این پست:
تا بحال شده کسی یا کسانی دورو برتون باشن اما بنا به دلایل مختلف هیچوقت بهشون نگفته باشید دوستون دارم.نه اینکه نخواسته باشید نه ! هی این دل اون دل کنید. هی با خودتون کلنجار برید که بگم! نگم! حالا توی همون اوضا یه دفعه اتفاقی بیافته که شما به خودتون بگید ای بابا ای کاش زودتری بهشون گفته بودم دوستون دارمممممممممممممممممممم.
می دونید خیلی بده که آدم ناخواسته دل کسی رو بشکونه بعدش هم بخواهد با هزار تا دلیل کارش رو توجیح کنه ، حالا مگه درست می شه!
ای خدا چی می شد این بنده هات بیشتر صبور بودن!
حالا در همین راستا چون می ترسم دیگه فرصتی پیش نیاد و بنا به اینکه نقد رو آدم باید بچسبه همینجا و در همین ساعت اعلام می کنم که همتون رو دوست دارممممممممممممممممممممممممممممممم.
راستی این هفته یه سه روزی رفتیم هوا خوریه روحی ،جاتون واقعا سبز بود ،خیلی چیزها دستم اومد که اگه عمری بود واستون می گم.
یه چیز دیگه لینک کتاب  شازده کوچولو رو می گذارم اینجا(چون به موضوع دوست داشتن ربط داره دیگه !).من خودم اون قسمت روباه رو بیشتر از همه دوست دارم و فکر کنم 10-15 باری خونده باشمش. http://www.shamlou.org/thelittleprince/text/21.html .شما هم حتما این کتاب رو بخونید ناسلامتی کتاب قرن هستش.قشنگه و آموزنده.
آها تا یادم نرفته از یه دوستی که این آخر کاری با حرفم (که البته شوخی بود) باعث رنجشش شدم عذر می خواهم و امیدوارم که منو ببخشه و حلال کنه چون واقعا از روی منظور نگفتم.
خوب دیگه امیدوارم که شاد و خوش و خرم باشید. یا حق.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط mr good 87/2/8:: 1:27 صبح     |     () نظر
 
سوالات زیبا برای زندگی شما

سلام.
چه خبرها؟ تعطیلات رو که  در جهت شناخت خود و خدا مفید گذروندید انشاءالله! ...........
برای این پست فقط می خواهم سوال بپرسم....بدون جواب. به نظرم عالیه اگه هر کدوممون همین جایی که هستیم به این سوالات ،جوابی برای خود خودمان بدهیم، تا بعد بتونیم با تحلیلشون گامهای بلندتری رو برداریم.
و در ضمن یه نکته،درسته که ما هم سوالهای مثبت داریم و هم منفی ، و هممون کم و بیش از خودمون اونها رو می پرسیم ، اما برای اینکه وبلاگ اکتیوتر بشه و همه  با خوندنش انرژی بگیرن ، به نظرم بهتره  سوالهای مثبت رو مطرح کنم تا اگه جوابی زیبا براشون دارید روحیه هاتون سرحال شن  و اگه جوابی واسشون پیدا نکردین از این به بعد در پی ساختن جوابی زیبا براش باشید چون اگه قدرت خوندن این سوال رو داشتید مطمئنا قدرت ساختن جوابی زیبا رو نیز برای اون دارید.
و اما سوالات به صورت پراکنده هستند و پیشنها د می دهم که تا آخرشون رو بخونید و اگه نظری و سوالی داشتید و یا موردی براتون مبهم بود و دوست داشتید که با هم روی اون تبادل نظر کنیم از همینجا یا ایمیل یا آف لاین مطرح کنید... خوشحال می شم که بتونیم با هم نکته های زیبا تری را کشف کنیم. بریم سراغ سوالات.

تا حالا به این فکر کردید که مفیدترین لحظه ی عمرتون تا الان کی بوده؟ بهترین کاری که انجام دادید چی بوده؟ بهترین چیزی که خوندید کدوم مطلب بوده؟ بهترین دقایق عمرتون رو با کی سپری کردین؟ بهترین خرید عمرتون چی بوده؟ بهترین حرفتون در چه موردی بوده و برای کی گفتین؟ معنویترین لحظه ی زندگیتون تا الان کی بوده؟ پر انرژی ترین لحظه ی زندگی تون کجا بوده؟کی حس کردین که واقعا خوشبختین؟از کدوم سد زندگیتون  وقتی عبور کردین واقعا به خودتون بالیدید و خدا رو شکر کردید؟ زیباترین جمله ی زندگیتون  چی بوده که باعث شده یه نفر دیگه از ته دل خوشحال بشه؟ توی کدوم شرایط بودین که  از ته دل به درگاه خداوند پناه بردین و جواب گرفتین؟ کدوم اشکی بوده که واستون اشک شوق تلقی شده ؟ کدوم دوستتون بوده که از صمیم قلب همیشه براش دعا می کنید؟ کدوم صحنه شما رو واقعا مجذوب خودش کرده؟ کدوم گفته بوده که شما رو برای مدتی هم که شده به خودتون آورده؟کدوم سال زندگیتون هست که  دلتون می خواهد دوباره برگرده ؟ کدوم لحظه ها بوده که قلبتون از شدت شوق مدام می تپیده؟ کجای زندگیتون باعث شدین یه نفر از راه شر به راه خیر بیاد؟ شوق انگیزترین در آمدتون برای کدوم کار بوده؟ کدوم موسیقی بوده که شما رو آروم کرده و به شما انرژی داده ؟ کدوم رایحه بوده که با حس کردن اون احساس سرزنده ای می کنید؟کدوم ذکر بوده که حس می کنید با گفتنش آرامش نصیبتون می شه؟ توی کدوم نقطه از زمین خدا بودید که از بنده بودن خودتون احساس رضایت کردید؟کدوم هدیه رو دادید یا گرفتید که باعث شده اون ته دلتون قطره ی شادی بچکه؟ کدوم خبر شما رو تا مدتی مسرور کرد؟ کدوم روز بوده که از شدت خوشی دلتون نمی خواسته هیچوقت به پایان برسه؟ کدوم خواب بوده که آرزو می کردید ای کاش بیداری وجود نداشت؟ کدوم نعمت خداوند رو وقتی دیدید به بزرگی  اون پی بردید؟ کدوم لحظه ی شادیتون رو با بقیه شریک شدید و اونها رو هم شاد کردین؟کدوم رابطه رو وقتی دیدید از شدت شوق با خودتون گفتید ای کاش همیشه اینها با هم اینجوری  باشن؟برای کدوم خلق خدا گامی برداشتید که باعث شده اون تا آخر عمر شما رو دعا کنه؟ کدوم انتخاب زندگیتون باعث شده با یادش خرسند شید؟چه کسی بوده که وقتی بهش رسیدید از انرژی زیادش شما کیف کردین و دلتون می خواسته بازم با اون باشین؟کدوم لبخند شما بوده که اطرافیانتون رو دلگرم کرده؟ کدوم برنامه بوده که تا آخرش رفتید و به نتیجه رسیدید؟کدوم اظهارنظرتون باعث شده تا یه موضوع به خوبی تموم بشه؟ به کدوم یک ز آرزوهای زندگیتون رسیدید؟کی و کجا به خودتون گفتید آهای ! می دونی خدا خیلی  دوست داره که اینجا هستی؟ کی حس کردید که اونقدر انرژی دارین که می تونید هر کاری انجام بدید و انجام هم دادید؟  و اما بهترین تصمیم زندگی تون تا الان چی بوده؟

خوب فکر کنم فعلا در حالی که باز هم سوال هست  کافی باشه.امیدوارم با فکر کردن در مورد هر کدوم از سوالات و جواب دادن به اون  لبخندی بر لبانتان شکل گیرد و گرنه آرزو می کنم که با خواندن آن در پی ساختن جوابی عالی همین امروز و فردا گام بردارید.

تا بعد یا حق.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط mr good 86/12/18:: 9:51 عصر     |     () نظر
   1   2      >
درباره
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها