سلام.
دیروز صبح برای ورزش گفتم برم باباکوهی یا کوهپایه ، بعد از تعارف زدن به اطرافیان و عدم همراهی اونها خودم مثل یه ... از خونه زدم بیرون ، توی کوچه به شهرام و مجید پسر همسایه برخورد کردم و به لطف اونها تا سر باباکوهی رو یکسره رفتم.
باباکوهی معمولا صبح های جمعه خوب شلوغ می شه همون اول راه هم به یه دوست قدیمی(آقا صمد) برخورد کردم که داشت برعکس من از بالا می اومد پایین ، خلاصه بعد از یه خورده احوالپرسی شروع کردم به بالارفتن از باباکوهی ، همون اول راه یکی از این گروههای مذهبی داشت چایی و شربت به مردم می داد ، گفتم می رم و برمی گردم اگه قسمتم باشه بعد از یه راه پیمایی خوب می چسبه .باباکوهی چند تا قسمت داره که پاتوق می شه، یه جاش یه چند نفر هر صبح جمعه میان و با خوندن انواع آوزهای قدیمی و ... صفایی به کوه میدن ، یه قسمت دیگش هم که تقریبا یه کم دور هستش به آنتن معروفه .من هم از بس که یه دفعه بدجوری شیفته ی کوه پیمایی شده بودم کمر همت رو بستم که تا جایی که می تونم بالا برم ، بعد از 50 دقیقه کوه پیمایی یه جا نشستم و حسابی از اون بالا به شهر نگاه کردم ، خداییش خیلی فضای آرومی بود ،تک وتنها اون بالا .... خوب بود .
اونجا که بودم گر چه داشتم از اون آرامش و سکوت لذت می بردم اما حس می کردم یه چیزی اونجا کمه .... .
شاید می تونستم برای یه تایم کوتاه تنهایی رو سر کنم اما بیشترش رو نه ... .
موقع پایین اومدن از کوه هم آخرین چایی از اون گروه مذهبی قسمت ما شد . جاتون سبز.
چند تا عکس از دیروز هم می گذارم اینجا ،گر چه خیلی خوب و واضح نیست اما خوب کاچی به از هیچی .
تا فردا روزگارانتان زیبا و شاد.
کلمات کلیدی:
سلام.
باید ببخشید که دیروز نتونستم آپ کنم،آخه از پنج شنبه عصر رفتیم قلات و شب هم موندیم و متاسفانه نشد آپ کنم،آخه سیستم که نداشتیم ، ایرانسل هم که دم دست بود و می شد کاری کرد اونجا آنتن نمی داد.
خلاصه جاتون سبز ، پس از چند مدت یه رست حسابی کردیم، مخصوصا که هوای الان قلات هم فاز می ده برای شب نشینی و دیدن آسمان و ستاره ها و شنیدن سکوت شب.
صبح هم علی الطلوع رفتیم آبشار کوچیک ، تا حالا شده بود شب اونجا و توی کوه و ... بخوابیم اما اینکه دم صبح به قصد آبشار بخواهم برم یه تجربه ی جدید و عالی بود.کوچه ها خلوت ، صدای چه چه پرندگان روح آدم رو صفا می داد و صدای آبشار طنین یه تیکه از بهشت رو توی ذهن آدم تداعی می کرد.
عکس هاش ودرسهای این چند روز رو توی پست های بعد می گذارم اینجا.
توی برگشت از آبشار به همت پسر خاله جان یه سری هم به روستای کودیون (باید با لهجه ی غلیظ بخونید!) زدیم که خوب داره این روزها پیشرفت می کنه.
در راه برگشت از کودیان یه اتفاق همچین یه کم اون دم صبح زیبا و شب آروم رو از توی دلمون درآورد و یه سانحه دست چپم رو،چنان نوازشی داد که نزدیک بود از اونجا اومدن به خودم لعنطت بفرستم ، اما خوب چون در طی گذروندن دوران صبوری هستیم این نوازش رو گر چه هر از چند لحظه ای داره روی اعصابم راه میره رو تحمل می کنیم.
اما در کل خوب بود و جای همتون سبز .
راستی در جهت بروزتر شدن وبلاگ گفتم خوب من که هر روز صبح رو 1 ساعتی اینجا هستم ، چرا وبلاگ رو باحال تر نکنم! و از حالا با حفظ روند نوشتاری قبل، اس ام اس های زیبا و... که هر از چند گاهی واسم می یاد رو در اون یک روز در میون که اینجا چیزی نبود می گذارم ، پس از همین امروزتا ... این وبلاگ هر روز صبح (البته به غیر از روزهایی که خونه نیستم!) آپ می شه.
تا بعد روزگارانتان زیبا و شاد.
کلمات کلیدی:
سلامممممممممممممممممممممممممممممممممم.
سال نو مبارکککککککککککککککککککککککککککککککککککک.(چقدر زود تبریک گفتم.مگه نه!)
خوبید دوستان؟ از صمیم قلب آرزو دارم که سال جدید خوبی رو شروع کرده باشید و امسال یکی از عالی ترین سالهای زندگی تون از همه لحاظ باشه.می دونم خیلی ها این چند مدت که نبودم لطف داشتند و به وبلاگ سر می زدند،از این بابت خوشحالم و ز بابت دیگر معذرت که با وبلاگ آپ نشده مواجه می شدن.آخه جای همتون سبز این عیدی رو کلا رفتیم سفر و نه وقتی بود واسه ی آپ کردن و نه کامپیوتر سر دستی که آدم با خیال راحت بشینه و هر چی می خواهد بنویسه.
و اما سفر،امسال بعد از تقریبا 20 سال رفتیم مشهد زیارت آقا امام رضا(ع).لحظه ی سال تحویل که بازم یزد بودیم ( انگار رو پیشونیمون نوشته شده هر از گاهی سفر به یزد.!)و بعدش سریع به سمت مشهد راهی شدیم.خلاصه پس از جاگیر شدن بعد از کلی گشت و گذار رفتیم حرم.عالی بود واقعا.جای همتون واقعا سبز.البته اگه من لیاقتش رو داشته باشم و خدا ازم قبول کنه واسه ی همتون دعا کردم.اما خداییش اصلا فکر نمی کردم داخل حرم اینجوری باشه،این همه زائر با یه بی نظمیه خاص می خواستن خودشون رو به ضریح نزدیک کنن!حتما خیلیهاتون می دونید من چی می گم.و اما صحنهای بیرونی حرم هم چندان که واسم می گفتن نبود ،کارهای زیادی وجود داشت که باید انجام می شد.اما امیدوار کننده بود. و اما خود شهر مشهد ، واقعا دیدنی بود،ما 3 تا نقشه از راهنمای مسافرین گرفتیم و یکی هم خودمون خریدیم که هیچ کدوم کامل نبود و چند باری حسابی ما رو به دردسر انداخت،پروژه های زیادی توی شهر در حال اجرا بودن که اگه زودتر تموم بشن تازه می شه گفت مشهد یه شهر خوب و مناسب هستش.
دیگه اینکه بعد از گشت و گذار توی اکثر جاهای شهر و اطرافش این بار از طرف سمنان و تهران و قم و اصفهان برگشتیم شیراز که هیچ کدوم از اینها واسم جالبتر از رفتن به مسجد مقدس جمکران نبود!چند سال پیش که رفته بودیم هم خیلی شلوغ بود و هم ما خیلی نموندیم.اما امسال وقت شد و یه نیم نگاهه بیشتری به اون انداختیم.این دیگه نوبر بود ، توی صحن بیرونی ملت نشسته بودن عین وسط پارک ،کم مونده بود آتیش روشن کنن،افراد کشور همسایه توی حرم چنان وول می خوردن که انگار اومدن تفریح و یه گوشه از مملکت خودشونه!(حوض وسط مسجد که خالی از آب بود شده بود محفل شلنگ بازیه بچه های کشور همسایه!) سرویسهای بهداشتیش هم که عین یه مسجد معمولی و بی نظم یه گوشه ای قرار گرفته بودن.واقعا تاسف خوردم از اینکه چرا زودتر به این مکانها رسیدگی نمی شه؟
القصه 13 رو هم که امسال مهمون اصفهونی ها کنار پل خواجو بدر کردیم.اونجا هم خوب خداییش با حالی که خیلی رفته بودم اما باز هم قشنگ بود. خوب برای استارت سال جدید تا اینجا خوبه ان شاء الله از برخی نکته های ریز و درشت این سفر مثل لحظه ی سحر توی صحن امام رضا(ع)ورانندگی مشهدی ها و کاسبیشون و نیز چیزهایی که توی شیرازبه وفور هست و بقیه جاها در حسرتش هستند حتما می نویسم.راستی یه چیزی! اولین چیزی که با ورود به خونه متوجه اون شدم این بود که امسال بر خلاف همیشه درختهای نارنج که توی اردیبهشت شکوفه می کردن الان بهار کردن و بوی عطر بهار نارنج درخت همسایه الان که دارم می تایپم مشامم را نوازش می کنه.بعد از چندین سال این اولین زمانیه که موقع در آومدن بهار نارنج شیرازم و از این بابت واقعا خوشحالم و امیدوارم شما هم چنین عطر دل انگیزی رو حس کنید.تا پست بعدی که همین چند شب آینده است فکرتون طلایی و قلبتون خدایی.
کلمات کلیدی:
سلام.بالاخره پس از مدتها کشمکش و این پا و اون پا کردن بالاخره برای تموم کردن کارهای باقیمانده ی دوره ی کاردانیم به شهرکرد رفتم.جای همتون سبز صبح اول صبح آنچنان از سرما لرزیدم که کم کم مونده بود آرزو کنم ای کاش نیومده بودم.بعد از این همه مدت هنوز توی این شهر هیچی تغییر نکرده بود! من که واقعا موندم ،هیچی .ترمینالش که اینهو همون سال 79-80 ،خیابونهاش هم که خدا رو شکر انگار نه یه ماشین زیاد شده بود نه یکی کم،ما که هیچ تفاوتی ندیدیم.خلاصه بعد از انجام کارهام خیلی دلم می خواست بعضی از جاهایی رو که ازشون خاطره دارم رو ببینم ،اما امان از کمبود وقت.توی آموزشکده فقط سه تا از استادها رو دیدم،اما وقتی اومدم خونه افسوس خوردک که چرا با اونها یه عکس نگرفتم؟؟؟ ... در برگشت هم که رفتم اصفهان که از اونجا بیام خونه.تفاوت این دو شهر براحتی از همون بدو ورود قابل مشاهده بود،هر چی شهرکرد دست نخورده مونده بود اصفهان از این رو به اون رو شده بود.بی غرض بگم اگه یکی این دو شهر رو با هم مقایسه کنه :در نگاه اول میگه آیا اصلا پولی هم به این شهر(شهرکرد) می رسه؟ و در مورد اصفهان می گه :آیا پولی هم مونده که به این شهر نداده باشن؟والا نمی دونم .....الله و اعلم...توی آموزشکده که بودم یه مستخدم به اسم آقای دهقان که از همون ترم اول با ما رفیق بود رو دیدم.یه چیزی بگم باورتون نمی شه!اون وقتها هممون از نابغه بودن این بشر مطمئن بودیم.تا منو دید اسم و فامیل و شیرازی بودن رو عین بلبل گفت...من هم که عاشق دیدن نابغه هام با دیدن این منظره به قول خودمونیها فقط کف بر شدم....الله و اکبر از این حافظه...اما حیف که موقعیتی پیدا نشده بود تا این نابغه ی گمنام خودشو نشون بده.جالب بود در گفتگوی با این نابغه چیزی که درشت می نمود نارضایتی از عدم تغییر اوضاع در شهر در پی تغییر دولت و .... بود.چی بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟بی خیال؟؟؟؟؟
توی پست بعدی قصد دارم از یه موضوع زیبا و جالب بنویسم ...عکس هم ازش دارم.دعا کنید خوب آپلود بشه تا مطلب گویاتر جلوه کنه. فعلا تا بعد.یا حق.
کلمات کلیدی:
سلام.
بالاخره بعد از چندین سال درس خوندن و فعالیت دانشگاهی ،خدا خواست و ما به نمایشگاه کتاب تهران رفتیم. اولش قرار بود از طرف دانشگاه اعزام بشیم . اما چون نفرات به حد نصاب نرسیدند اعزام دانشگاه لغو شد و من به هوراه دو تا از دوستان(ساسان و رضا) راهی نمایشگاه شدیم.یک سفر چریکی و فوری.نمایشگاه(که در مصلی تهران بود) حدود ساعت 10 صبح گشایش یافت که به نظرم خیلی دیر بود. خیل عظیمی از جمعیت (بخصوص دانشجویان دیگر شهرها) الاف شده بودند.اما در کل بخواهم براتون بگم من از غرفه کتابهای عمومی و بین الملل خیلی خوشم اومد چون هم نظم داشت و هم بسیار زیبا و تمیز بود اما برعکس غرفه های نشر دانشگاهی ،بسیار بی نظم و خیلی تاریک و کثیف بود.کتابها هم اکثرا تکراری بودند. باورتون نمیشه آدم دلش می خواست هی کتاب بخره ، اما امان از گرانی کتاب . جالب اینه که شما فقط 10 درصد تخفیف می تونستید بگیرید (بعضی جاها 15 % هم بود) اما به طور عام همون 10%،چه دانشجو چه بی سواد ، هر دو به یک میزان می تونستند تخفیف بگیرن. از بن هم که بجز برای خرید کتب خارجی خبری نبود.خوب بعد از کلی گشتن و بالا و پایین رفتن تازه باید برمی گشتیم یزد.انصافا اگه من تهران بودم حدود 2-3 روز می رفتم و کل کتابها رو با دقت وارسی می کردم. اما به دلیل کمبود وقتمون 70% نمایشگاه رو خوب گشتیم و بقیه رو فقط نظاره می کردیم. حتی شب با وجود دیدن آقای کیهان احتیاط کار و خانم نفیسه معتکف وقت نشد که با اونها صحبت کنم.در هر حال برای بار تجربه ی خوبی بود . در حالی که زیاد کتاب نخریدیم اما استفاده بردیم.خوب زیاد سرتون رو درد نمی یارم ،تا آپ بعدی خدا یارتون باشه.
کلمات کلیدی: