سلام.
بالاخره بعد از کلی انتظار مشخص شد که دوران آموزشی رو باید کجا سپری کنم،دیروز می خواستم برم نظام وظیفه که ببینم برای آموزشی کجا کد خوردم که دم رفتن بالاخره چشممون به جمال مامور پست روشن شد و برگه ی سفید اعزام که مشخص می کنه کجا باید دوران آموزشی رو گذروند اومد در خونه .
حالا فقط 6 روز مونده که برم ، این چند روز همش دلم می خواهد بنویسم چراشو خودم هم نمی دونم !جالبتر اینکه دلم می خواهد ازخیلی چیزها بنویسم اما گویا همیشه یه جای کار می لنگه.اگه موضوع بدیدممون میشم .
و اما ...
این روزها حس و حال و هوای امتحان همه جا بیداد می کنه .پارسال همین وقتها دقیقا داشتم بررسی 1 می خوندم ، این درس گر چه یه درس کاملا تخصصی الکترونیک نیست و بیشتر قدرتی هستش اما تمام بچه های یزد می دونن که اگه بخوان این درس رو با آقای مهندس موسوی پاس کنن این درس نه چندان سخت برای پاس شدن به یه کابوس تبدیل میشه! از همون اول ترم هم همه می گن می افتی ، می اندازتت ، اِله هست و بِله هست !
جالبترش اینکه اگه شما بخواهید این درس رو شب امتحانی پاس کنید یا فکر کنید از روی جزوه یا کتاب مرجعش می خواهد سوال دربیاد یا احتمالا با ارائه ی راه حل صحیح حداقل نمره رو می گیرید دیگه کارتون با کرام الکاتبینه!
یادم می آد به غیر از یه ذره جست و گریزهایی که در طول ترم روی این درس می زدم در فرجه حدود 6-7روز رو گذاشتم واسه ی این درس ، کتاب مرجعش جدا ، کتاب مکملش + حل تمرینها هم جدا، از بس جو بدی روی این درس حاکم بود حتی اگه بلد هم بودی باز به خودت شک می کردی که نکنه اونجا یه اشتباه کنم و نمرش بپره.
آخه آقای موسوی فقط به جواب آخر ، اونهم به شرط دقیق بودن تا 3-4 رقم اعشار نمره می داد و به قول خودش فقط به اون رقمه توجه می کرد و اگه درست بود که جواب رو یه نیم نگاهی هم می کرد وگر نه کل جواب رو خط می زد!(مثلا یکی از بچه ها با وجودی که راه حل ها رو کاملا درست رفته بود و وقتی از جلسه اومد بیرون می گفت حداقل 18 می گیره به دلیل اینکه مد ماشین حسابش روی رادیان بوده (در جایی که باید تبدیل به درجه می شده ) و ... آورد 1.5 و برای بار دوم هم افتاد !!!
یه ماشین حساب مهندسی که بتونی باهاش عین این متصدی های باجه ی بانک ها عملیات های مختلف و تبدیلهای گوناگون رو انجام بدی +مقدار زیادی حواس جمعی مهمترین ابزار برای پاس شدن این درس هستش.
شب امتحانش از بس استرس داشتم در حالت خواب و بیداری(چرت شب امتحانی !) هم که بودم فرمولها و مسائل رو خواب می دیدم.خلاصه روز امتحان سعی کردم بیشتر خودم رو کنترل کنم و اتفاقا با دیدن سوالها حال و احوالم هم ردیف شد اما از هول حلیم کم و بیش افتادیم توی دیگ . سوالها آنچنان سخت نبود،بیشتر نکته دار بود و خیلی دقت می خواست، اما اونقدر هول شدم که یه فرمول که تشخیصش به اسونیه تشخیص روز روشن و شب تاریک بود رو اشتباه نوشتم و یه مساله رو هم وقتی اومدم بیرون با وجود اطمینان 100% از حل درستش فهمیدم که خیر ، جواب آخر اشتباهه !
پیر شده زمانش رو هم جوری تنظیم کرده بود که اگه یکیش رو اشتباه حل می کردی برای جبرانش دیگه وقتی نداشتی ! سوالهای 4-5 نمره ای و البته جوابهای چند صفحه ای .
جو جلسه هم خیلی خوب بود ، اونقدر که واسه ی یه بنده خدایی که نمی دونم کی بود یه سوال رو کاملا استاد کردم ( استثنائاً این یکی امتحان رو بچه ی خوبی بودم و سرم رو بالا نکردم ! ).
حالا همه اومدن بیرون و تقریبا اکثرا ناراحت ، ما هم خوشحال که همه چی مرتبه اما با دیدن جواب اون سوال کذایی (بالایی ) و تفسیرهای بقیه از جواب سوالات سایه ی شک عین بختک روح من رو هم تسخیر کرد ، اما خداییش ته دلم می گفت پاس می شم و واقعا هم پاس شدم (نه که خیلی درس خون باشم نه ، اما در بعضی از امتحانات واقعا این اتفاق برام افتاده ، مثل ریاضی ترم اول یزد و .. و البته برعکسش هم شده که خودش حکایت دیگریه مثل کاربرد کامپیوتر دوره کاردانی که سر فرصت اینجا می نویسم و ... )، جالب اینکه از حداقل 60-70 نفری که این درس رو داشتن فقط 3-4 نفر پاس شدن و بقیه کلا افتادن ، گر چه با اعتراض همه و حتی رئیس دانشگاه از بقیه یه امتحان دیگه گرفته شد و آمار قبولی خیلی بهتر شد ، اما واقعا هیچ وقت اون امتحان و چند روز فرجه اش رو یادم نمیره تا جائیکه در این لحظه که این متن رو نوشتم هم با تمام وجود حس اون موقع رو دارم که گر چه روند بدی داشت تا اعلام نتیجه اما پایانش خوب بود خدارو شکر.
تا فردا روزگارانتان زیبا و شاد.
کلمات کلیدی:
نا امیدی یعنی:باوری جز اینکه ،خورشید فقط برای تو طلوع می کند.
اگه می بینی کسی به تو لبخد نمی زنه علت رو در لبان فروبسته خودت جستجو کن.
انگیزه و انرژی لازم را در درون خودت پیدا کن،در این صورت همیشه دل زنده و انرژی و امید بیشتر را جذب می کنی.
به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت نگاه کنه ،به دلی دل بسپار که جای خالی برات داشته باشه و دوستی رو بپذیر که باز شدن رو بهتر از مشت بلد باشه.
شکسپیر می گوید: "بدترین گناه این است که به کسی که به صداقتت ایمان
دارد، دروغ بگویی."
حسد همچون مگس است که همه جای بدن سالم را رها می کند و بر روی زخمهای آن می نشیند . (چایمن)
سه چیز روح شما را محدود می کند: منفی بافی ، پیش داوری و عدم تعادل .
انسان کمال جو و با ایمان باید شبانه روز خود را به سه بخش تقسیم کند و از آن ها به صورت بهتر و سنجیده تر بهره گیرد: بخشی را برای نیایش و عبادت با پروردگار ش قرار دهد، بخش دیگر را برای تلاش و سخت کوشی برای تامین هزینه ی زندگی شرافتمندانه و بخش دیگر را برای تفریح، که مایه ی نشاط زندگی است.(نهج البلاغه، قصار 390)
کلمات کلیدی:
سلام.
تا حالا شده از بچه ها بخواهید مطلب بنویسند.اون هم هر چی که دوست دارند! نه انشا و نمی دونم تحقیق .یه چیزی که توی دلشون باشه و مثلا بگید واسه ی مجله می خواهید.این چند مدت اخیر که در کنار کارهای دیگر با یه گروه خانوادگی و دوستانه و مجله ی غیر رسمی این گروه که ان شاءالله رسمی می شه همکاری می کنم موقع خوندن مطالب بچه ها آنچنان حسی بهم دست می ده که می گم ای کاش هنوز بچه بودیم.اونقدر حس درونی اونها زیبا و دلچسب هست که من یکی به جرات می گم واقعا در مقابل این نوشته ها کم می آرم.
دیشب در همین راستا دختر دایی ام آبجی همون علی کوچولو(عشق من) که 10 سالش هست از پشت تلفن مطلبش رو برام خوند که اگه مناسب باشه توی مجله چاپش کنم اصلا باورم نمی شد، از بس این مطلب دلچسب بود تا آخر شب 2-3 بار هی مرورش می کردم . فکر کنم بتونم تا شب هم مطلب اونرو و هم مطلب شبنم خانم رو بگذارم اینجا(باید ببخشید که الان آماده نیست) .پس تا شب اگه مایل بودید حتما یه سری اینجا بزنید ، حس می کنم خوندن این مطالب کودکانه به شما هم آرامش می ده.
تا بعد روزگارتان زیبا.یا حق.
کلمات کلیدی:
سلامی به زیباییی ماه شب 14 بر تمامی دوستان.
برای این پس چون خیلی فکرم این روزها باز هستش و از هر دری مطلبی رو می تونم بنویسم ؛ گفتم از فوتبال یه چیزی اینجا داشته باشیم .
(آخه هیجان هم خوبه دیگه .این هفته ای که گذشت تقریبا می شه گفت مهمترین رویدادهای فوتبال باشگاهی دنیا رو توی خودش داشت ، از قبیل هفته ی پایانی لیگهای معتبر جهان و البته ایران .
من هم که خوب معلومه توی فوتبال دوست داره قرمزها هستم (گر چه خداییش بعضی وقتها آبی ها و این روزها زرد ها هم عالی بازی می کنن ولی خوب من قرمزی هستم و طرفدار ).درسته مثل اون وقتها دیگه دل و دماغ و هیجان قرمزته ای واسم نمونده ( بابا از بس فوتبال این مملکت رو ... کردن ) ! و خیلی کم بازیها رو پیگیری می کنم اما خوب به هر حال یه چیزهایی توی وجود آدم می مونه دیگه و هر جوری هم که بشه یکی مثل من نمی تونه ازشون دل بکنه . مثل خیلی ها هم نیستم که تابلو هست که کدوم وری هستن اما تا ازشون می پرسن می گن ما طرفدار تیم ملی هستیم . .
یه اشکالی که ما ایرانی جماعت داریم به نظرم همینه که بعضی وقتها خیلی بد نون به نرخ روز می خوریم و توی کوچکترین و پیش پا افتاده ترین مسائل هم نظر واقعی خودمون رو نمی گیم !!! بگذریم ...
و اما تا بازی شروع شد پیش خودم گفتم حتما پرسپولیس می بره ،بازی که به آخراش می رسید هنوز امید داشتم و مطمئن بودم که پرسپولیس می بره و خوب برد دیگه (که خداییش اگه اون 6 امتیازی که بعضی ها مفت از دستش نمی دادن از پرسپولیس گرفته نمی شد خوب کار به این دقیقه ی آخر هم نمی کشید !)
ولی بیشتر از کل بازی اون آخرش که تموم بچه محل های تهرون و شمرون و...+ تموم مسافرهای توی جاده مونده + تمامی مسئولین مملکتی (کشوری و لشکری ) + تمام لوتی های تماشگر نما +تمام کسبه + تمام احزاب + گروههای انتفاعی و غیره+ تمام موسسات خیریه + سفیران کشورهای بیگانه + برادران جنگ زده ی کشورهای همسایه + انجمنهای علمی و فرهنگی سراسر کشور + ... (حالا نمی دونم این حافظ و سعدی هم اونجا بودن یا نه ! ) در آخر بازی (وسط زمین )و اهدا جام شرکت داشتن دیدنی بود .
توی لیگهای کشورهای بیگانه هم که از پروفایل پارسی یارم مشخصه که بارسلونا و منچستر و آث میلان رو دوست دارم و خیلی باهاشون صفا می کنم (این کودک درون ما به بعضی چیزها بد جوری چسبیده ! )
گرچه این فصل خوب بارسلونا و آث میلان خوب بازی نکردن اما در عوضش منچستر روی دور بود و تونست باز هم جام قهرمانی انگلیس و اروپا رو ببره .دیشب وقتی کار به ضربات پنالتی کشیده بود و رونالدو ضربه اش رو خراب کرد گفتم تموم و می خواستم در هنگام ضربه ی آخر تیم چلسی دیگه تی وی رو نگاه نکنم اما یه لحظه به خودم اومدم و گفتم هنوز امید هست و برگشتم و ضربه ی جان تری رو که به بیرون زد دیدم و ... هیچی دیگه بعدش هم که منچستر هم قهرمان شد .
اما بگم ها آخر کار دلم واقعا برای چلسی سوخت ،بیچاره ها خوب می تونم بگم عالی هم بازی کردن ولی فوتباله دیگه هر لحظه اش غیر قابل پیش بینی .
حالا اختتامیه ی دیشب هم جالب بود ،به قول عادل جان یک نفر اضافی اون وسط پیدا نمی شد و من یکی که نیروی ارتش و دفاعی ندیدم(اگه هم بود آنچنان پوشیده + پنهون بودن که تو چشم نزنن !!! نه عین توی ایران یک شخص رده بالای نظامی مسئول حفظ جان افشی قطبی شده باشه و ...) .
چقدر زیبا بود که تماشاچی های طرفدار چلسی و بازیکنان در کمال متانت برای تیمشون و کل مجموعه کف می زدن و مثل .... که تا باختن کولی بازی در نمی اوردن و هر چی که توی دهنشون در می اومد نثار هم نمی کردن .
ای کاش بازیکنان و تماشاچی های ما هم به جای تقلید از چیزهای (ایکس + وای ) یه خورده فرهنگ خودشون رو بالا می بردن و البته مسئولان ما هم یه خورده مدیریت بهتری رو اعمال می کردن تا بعد از گذشت چندین دوره از لیگ برتر شاهد مراسمات بهتری باشیم و نه هر سال بدتر از پارسال !!!!
تا بعد روزگارتان زیبا و باطراوت . یا حق. .
کلمات کلیدی:
سلام. ببخشید که این هفته کمی دیر اومدم.
و اما اتفاقات بد! شنبه ی این هفته وقتی رفتم پاساژ دیدم درب اصلی بسته است و مجبور شدم از درب دوم داخل پاساژ شم.وقتی با شاگرد کوچیکمون احوالپرسی کردم اون گفت شیشه های شرکت کنار دستیه ما رو که چند روزیه تازه اومدن شکستن!من خیلی عادی رفتم درب رو باز کنم دیدم مثل اینکه موضوع فراتر از این حرفهاست،بیچاره کارمند اون شرکت هاج و واج مونده بود ،گفتم چی شده گفت دزد چند تا لپ تاپ پشت ویترین رو برده! این رو که گفت مغزم سوت کشید.کلید رو داشتم می انداختم درب رو باز کنم توی دلم گفتم بیچاره ها نیومده اینقدر ضرر کردن،داشتم درب رو باز می کردم دیدم یه چیزی پشت دره که باعث میشه درب خوب باز نشه کمی که سعی کردم و درب بازشد دیدم پام رفت روی خرده شیشه ! به بالای سرم نگاه کردم دیدم ای وای شیشه ی بالای درب رو شکوندن.برگشتم سمت راستم توی ویترین رو دیدم دیدم هیچی توی ویترین نیست .اول جا خوردم ،بعد گفتم شاید بچه ها خودشون آخر شب 5 شنبه ویترین رو خالی کردن ، داخل رفتم دیدم نه بابا مثل اینکه اثری از هیچ کدوم از لپ تاپ ها نیست ، با مهدی اومدم بیرون دیدم شیشه ی بالای یکی از شرکت های دیگه رو هم شکستن.یک وضعیتی بودا!!!!!!!!!!!!! رفتم طبقه ی بالا دیدم به به ویترین یه شرکت دیگه رو هم کاملا شکستن.خلاصه چشمتون روز بد نبینه آقای سارق(که تا الان شک رو ی نگهبان بیگانه ی پاساژ هست) 4 تا از شرکتهای پاشاژ رو کاملا خالی از لپ تاپ کرده ! توی این چند روز هم که همه به دنبال سارق و مدیر پاساژ و مسئولین اونجا هستن که چه جوری به یه آدمی که نه کارت داره نه ضامن داره و نه عکسی داره و نه ........ این همه سرمایه رو سپردن؟؟؟؟
و اما اتفاق بد دوم.
شب که اومدم خونه پسر خاله جان پیغام دادن که توی مجلس آقای انجوی (کانون رهپویان وصال) بمب گذاشتن.پیغوم دادم که بابا بیخیال...شایعه درست نکن.دیدم که نه مثل اینکه موضوع جدیه!زنگ که زدم اون همونجا بود ،صدای آمبولانسها به راحتی شنیده می شد،می گفت اونقدر وضع بد هستش که نگو!قطع کردم سریع زنگ زدم به سجاد که مدام برای جلسات اونجا می رفت،اولش که پیر شده بر نمی داشت ، گفتم خدای نکرده شاید طوریش شده،بالاخره بر داشت (خدا رو شکر)...حالش خیلی خوب نبود،اونجور که تعریف می کرد بمب ( به احتمال قوی) رو آخر مجلس گذاشته بودن و اوضاع خیلی بد بوده اونجا.امیدواریم که علت واقعی این حادثه سریعتر روشن بشه و به قولی حقیقت فدای مصلحت نشه.
فعلا میرم و امیدوارم با خبرهای خوب برگردم.تا بعد یا حق.
کلمات کلیدی: