سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی احمق، چونان درخت آتش است که [خودرا می سوزاند و] پاره ای از آن، پاره دیگری را می خورد . [امام علی علیه السلام]
دست نوشته های عمومی من
 
محله ی ما...

سلام.

این بار می خواهم 2تا یادداشت بگذارم.اولیش در مورد نظر دادن دوستانه که لطف کردن و همیشه با سر زدن به این وبلاگ و نظر دهیشون به من در مورد مطالب وبلاگ به من کمک می کنن (در اینجا تنها می تونم بگم واقعا ممنونم از لطف همتون...)چند تا از  رفقا پی ام زدن که آقا چرا جواب نظر دهی ما رو نمی دی!در جواب این عزیزیان باید بگم شاید به خاطر اینکه به نظر من  صفحه ی نظرات وبلاگ جای بحث در مورد نوشته نیست و دارم سعی می کنم که راهی آسان و بی دردسر برای بحث در مورد مطالب پیدا کنم که همه بتونن با اعلام نظراتشون نظرات بقیه رو هم بدونن،که اگه این راهه بی دردسر برای همه پیدا شد استارتش رو هر چه سریعتر می زنم.حالا دومی:

سلام.

این بار می خواهم از محلمون بنویسم.از سعدی ،8 متری باغ نارنجی.........

ما الان حدود 20-19 ساله که اینجا زندگی می کنیم.وقتی که ما اومدیم اینجا ،من 5-6 سالم بود.تقریبا آخرهای جنگ.خونواده ها اینجا با هم خیلی رفیق بودن.مخصوصا ما با 2 تا همسایه ی روبروئیمون خیلی صمیمیتر بودیم و تا الان هم  با حالی که اونها 10 سالی میشه به شهرک گلستان رفتن (بازم کنار همن خونشونه..عین اینجا که بودن)بازهم با هم رفت و آمد داریم.اینجا اونوقتها یه باغ نارنج بسیار بزرگ بود که همیشه سرسبز بود و پر از نارنج ،اونور خونه ی ما هم یه قبرستون چندصد ساله بود که بیشتر پاتوق آدمهای معتاد و الاف بود،الان اون باغ بزرک به خاطر طرحهای چند صد ساله ی شهرداری های قبلی 8-9 سالی میشه که بیابون و جاده شده و اون قبرستون هم یه زمین فوتباله کوچیک(این یکی خوب شد).بچه های محله ی ما معمولا به دبستان دهخدا می رفتن.از اون همه هم محله ای فکر می کنید چند تاشون آدمهای متعارفی برای جامعه شدن؟شاید باورتون نشه اما از این دوستهای توی کل دوران دبستان ،راهنمایی،دبیرستان و هنرستان شاید سر جمع 20-30 نفر کاره ای شده باشن.و اما بقیه ،بقیه ای که فعلا می بینمشون (هم محله ای ها) و هر بار هزار چرا به مغزم خطور می کند که چرا این افراد به جای رفتن به راهه راست اینگونه ره خلاف پیش گرفته اند .بعضی هاشون که اگه خونوادشون رو فرمتر بود باید می شدن قهرمان یه رشته ی رزمی الان شدن زرنگ محله(همون لات محله)،بعضی دیگه که خیلی عشق فوتبالی بودن شدن معتاد و .... بعضی ها که تیز هوش و نابغه بودن از راهنمایی و دبیرستان تیزهوشان به کارگری تنزل کردند،اکثر قریب به اتفاقشون هم که آدمهای عادی بودن شدن پادو و کارگر و راننده و البته-4-5 نفری هم رفتند به سوی مقاطع بالاتر و ....

بعضی وقتها می گم اگه اینها به جای زندگی در این محیط فقیر نشین تحت نظر یه خونواده ی بافرهنگ بالاتر بودند یا توی بالاشهر زندگی می کردن و به اونها بیشتر توجه می شد اینها الان چه می کردند.

به قول یکی از بچه ها می گفت این محله جای راحت نفس کشیدن و آزادی نیست و ...   وهر چی هم که سربه زیر باشی غیر ممکنه امواج شرارت این جماعت به شما نخوره.هر ماه و هر سال اینجا شاهد درگیری های خلافکاران با هم و کشته شدن چند نفر هستیم (البته این رو هم بگم که الان نسبت به چند ساله پیش خیلی بهتر شده اما هنوز....................)

بچه های کوچکتر از ما الان که باید توی استارت دانشگاه و درس باشن یا میرن کارگری یا دست فروشی یادر نهایت تاسف فروش ............

همین چند مدت پیبش چند تا تبهکارو دزد رو گرفتن و بعد از چند مدت آزادشون کردند که اگه من بخواهم جرم اونها رو بگم حداقل حکم شما اعدامه ...............

بعضی از بچه های محلمون رو که می بینم می خواهم گریه کنم (آره منننننننننننننن میخواهم گریه کنم،می خواهم زار بزنم از بی فرهنگی این جماعت و از بی توجهی ....................) باورتون می شه که یه نفر از توی چندین خاونوار بعد از مدتها تلاش توی کنکور قبول بشه و به خاطر ندونم کاری و سطح سواد پایین و سطح فرهنگ پایین خانواده نتونه بری دانشگاه و باید بره خدمت.یا یکی دیگه می یاد برای رهایی از این اوضاع بد کبوترهاش که تمام سرمایه ی زندگیشه رو می فروشه که بره کلاس کنکور و بعد از این همه تلاش و بعد از 2 سال ........قبول نشه.

دخترهای پاک و معصوم که باید با داشتن هزاران امید و آرزو بنا به رسم غلط  خانواده باید در سن پایین 15 سالگی با یه پسر 17-18 ساله ازدواج کنن یا خیلی هنر کنن با دریافت دیپلم به خانه ی بخت روانه شوند.

درد بسیار است و وقت چه کممممممممممممممممم/.من نمی دونم این جماعت خدمتگذار خلق که فریاد خدمت رسانی و فرهنگ سازی رو در مواقع.... می دهند کجا هستن؟

بعضی وقتها می گم ای کاش من هم مثل بقیه عادی می دیدم و می گذشتم  و این همه .......رو نمی دیدم.

برای الان فکر کنم بس باشه شاید بعدها باز هم در این مورد نوشتم.فعلا یا حق.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط mr good 86/8/11:: 12:37 صبح     |     () نظر
 
شک یا یقین

سلام.عید همگیتون مبارک امیدوارم این عید برای تک تکتون واقعا یک عید به تمام معنا بوده باشه.برای این پست می خواستم از چند تا اتفاق جالب بنویسم که بدلیل رخ ندادن نسبی شون فعلا می مونن برای بعد.باید منو ببخشید توی این روز به این خوبی چنین مطلبی رو می نویسم،اما چیز دیگری به ذهنم نیومد. و اما مطلب این سری رو با یه روایت شروع می کنم.از امام صادق نقل کرده اند که پیامبری سخت بیمار شد و با خود گفت:به دنبال دوا و درمان نخواهم رفت تا آنکس که بیماری داده ،خود مرا شفا دهد.خداوند به او وحی کرد:تا نزد طبیب نروی ،شفا نخواهم داد.(به نقل از زهرالربیع)

چند مدت پیش یکی از دوستام قضیه ی یه دختری رو برام تعریف کرد که واقعا آدم رو به فکر فرو می برد.اون می گفت این دختر زمانی که به دنیا اومده مریضی قلبی سختی داشته که باید به نوعی عمل می شده،پدر دختره نذر می کنه که اگه خدا این دختر رو شفا بده مخارج عمل اونو تقدیم می کنه به امام رضا (ع)،حالا بعد از گذشت 14-15 سال اون دختر نه تنها بهبودی پیدا نکرده بلکه حالا خون تمام ریه ها و ... اش رو گرفته و همه ی دکترها گفتن دیگه کار از کار گذشته و نمی شه اونو عمل کرد و ...

آخه آدم چی بگه؟بعضی وقتها اونقدر از سنتی بودن افراطیه این جماعت بیزار می شم که آرزو می کنم ای کاش.........اما چه فایده؟من که خداییش توی این جور موارد بد قفل می کنم،اصلا فکرم برای حلاجی موضوع کار نمی کنه.نمی دونم اون دختره و اطرافیاش الان چی فکر می کنن؟نعوذوبالله از خدا و امامان توی ذهن ایشان چی می آید؟می دونید به نظر من اون دختر خیلی باید معتقد باشه تا خدای نکرده دچار سوء فکر در مورد خدا و اولیاش نشه.جالبیش اینه که این رفیق ما هم انگار (زبونم لال)شک کرده بود،حالا چه برسه به خود اون دختر.این مورد از اون مواردی بود که بد جوری برای مغز پغام می فرستاد.فعلا همین...یا حق.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط mr good 86/7/21:: 6:33 عصر     |     () نظر
 
ماجراهای عوام پسند

سلام.امیدوارم شبهای قدر برای همتون مفید بوده باشه.این پست کمی غیر معموله اما خوندنش خالی از لطف نیست.

پرده ی اول :دیروز (روز شهادت حضرت علی(ع))با خونواده رفته بودیم دارالرحمه سر خاک مادبزرگم و.... مطابق روزهای شهادت اونجا تقریبا شلوغ بود. اما چند تا چیز خیلی جالب توجه بود.اول اینکه بساط دست فروشی  اونقدر زیاد بود که آدم فکر می کرد اومده 4 شنبه بازار.اغلب فروشنده ها هم کولی های دوره گردی بودن که متمدن شده بودن ،کارهای دستی خیلی قشنگ(؟؟؟) یا خرماهای بسیار مرغوب (؟؟؟) را بسته بندی کرده بودن و به ملت می فروختن،انواع پیراهن ،شلوار و هر چی که شما می خواستین اونجا بود....حالا که گفته دارالرحمه برای سرخاک رفتنه؟توی هزاره ی جدید دارالرحمه مرکز خرید هم می تونه باشه.            دومین نکته که برای هممون خیلی جالب بود روضه خونی یه نفر بود!اون یه نفر کسی نبود بجز آقای x که توی محله ی ما سمساری داره.این شخص اومده بود یک آمپلی خوب دست و پا کرده بود یه عبا هم انداخته بود روی شونه هاش ،حالا چنان فریادی می زد که کل دارالرحمه از ناله ی اون دگرگون می شد .یک پارچه ای رو هم پهن کرده بود که عوام چنان پولی براش می انداختن که انگار بدبخترین فرد روی زمینه.اسکناسهای 1000 ،500 و ... از دور توجه هر کسی رو جلب می کرد.دم رفتن ما هم فریاد می زد آی جماعت این 1000 تومانی ها هیچی نیست. حضرت رقیه(س)و ... دارن شما رو نگاه می کنند ... با حساب کتاب من تنها چند نفر اونجا خوب سود می کردن سر دستشون همون آقا بود و در رده های بعد گل فروش و شمع فروش و(میوه فروش پیری بود که به هر کسی یه قیمت می داد ،هنگام ورود ما کیالک  کیلو 500 ،هنگام خروج به ما گفت کیلو 600  و به یه پیرزن فروخته بود 700) و بقیه هم بیشتر پشه می پروندن.

پرده ی دوم:ظهر که می خواستیم به خونه ی آقا بزرگم بریم ساده ترین اعلامیه ی فوت عمرم رو دیدم .یه کاغذ A5 که حدود 4 خط روش نوشته شده بود .نه عکسی ،نه نام اقوامی ،نه ...،فقط در گذشت آقای ...،آدرس محل ختم .این کاغذ حتی کادر هم نداشت.این فرد کسی نبود جز آقای نظر. پیرمردی که به گفته ی داییم که به مجلس ختمش رفته بود هیچکس رو نداشت اما تنها می دونم که راحت از این دنیا رفته بود . عصر که از خونه ی آقا بزرگم برمی گشتیم دم در یه مسجدکه ختم یه نفر توش داشت برگزار می شد که شلوغ هم بود،دست افراد خارج شونده چیزی شبیه به کادو رو دیدیم.به بقیه گفتم جالبه ها میای مجلس ختم کادوی تولد می گیری.وقتی که جلو تر رفتیم پیرمردی رو دیدم با همون جعبه،اون جعبه چیزی نبود جز یک عدد موز +یک کیک +دیگه نمی دونم چی بود) که با طرز بسیار زیبایی بسته بندی شده بود.طلقی که این خوراکیها توی اون بودن بیشتر به جعبه ی عروسکهای مدرن شبیه بود.>>نتیجه گیری :تفاوت توی چجوری  مردن نیست توی چجوری برگزار کردن مجلس ختمه.

پرده سوم:شب که اومدیم خونه به یک نذری مواجه شدیم که از طرف یکی از اقوام توزیع شده بود.نمی دونم دیدید یا نه اغلب مردم تنها افطاری ،شام،ولیمه و ... می دهند.اما فکر نمی کنند که به چه کسانی باید اینها رو بدهند.این طیف حالا بنا به نذری که دارن معمولا هر سال یا توی دهه ی محرم یا شبهای رمضان یا برگشت از زیارت شام یا افطاری می دهند.تا اونجایی هم که من دیدم اولویت با اقوامه اون طرفه درجه های بعدی همسایه ها و دوستان و همکاران و... قرار دارند.خلاصه تو این جمع بخوربخور ،گیر تنها کسی که غذا نمی آید اون کسی است که در این امر واجبتر و مهمتر از بقیه است.یاد پپارسال افتادم که نزدیک خونمون یه خونواده نذری داشتن و در هنگام توزیع برای اینکه دانشجو ها نبینن خانمه با چادرش نذری رو مخفی می کرده.  اما .....>نتیجه گیری:مهم اینه که یه تعدادی این غذا رو بخورن اگه طبقه ای که می تونن خودشون غذا تهیه کنن  بخورن بهتره چون فردا برای چشم و هم چشمی و ریاکاری هم که شده چیزی برای گفتن داریم.بقیه  هم که حالا خدا بزرگه یه چیزی گیرشون می آد ،یه نفر هم می ره به اونها کمک می کنه.خانم وآقای y واجبترن.

آره ماجراهای بالا نمونه های جالبی بودن که دیروز به عینه خودم دیدم.قضاوت و تفکر بیشتر با خودتون .امیدوارم با دیدن این چیزها تلنگری هر چند کوچک به هممون بخوره.  


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط mr good 86/7/12:: 6:3 عصر     |     () نظر
 
روایت

فرمود رسول خدا(ص) مردم سه طایفه اند:غانم.سالم.هالک.

غانم ،کسیستکه ذکر خدا کند.

سالم،کسیستکه سکوت را شعر خود سازد.

هالک ،کسیستکه بسخنان باطل فرو رود.

تامل کنان در صواب و خطا       به از ژاژ خواهان حاضر جواب

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط mr good 85/12/25:: 10:2 صبح     |     () نظر
<      1   2      
درباره
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها