سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که میانه‏روى گزید ، درویش نگردید . [نهج البلاغه]
دست نوشته های عمومی من
 
خاص ترین روز خدمت تا کنون

سلام،
خدایا شکرت،
خدایا نمیدانم که چرا؟
نمیدانم که من نمی دانم یا تو می خواهی که من ندانم؟
می دانم که چون تو می خواهی فعلا من نباید بدانم!
می گویند:آن سوی ناکامیها همیشه خدایی هست که داشتنش جبران همه نداشتن هاست.
امروز به نوعی یکی از خاص ترین روزهای زندگیم بود،شبی عجیب ،پر از خواب، تنها شبی که در خوابگاه از 11:30 تا 5 آن هم از صدای زنگ ساعت و بخاطر صدا زدن یکی از دوستان برای خوردن قرص به اجبار بیدار شدم، نگهبانها و ... صبح از اینکه مانند هر شب با آمد و شدشان لبخند و صحبتی نثارشان نشده بود متعجب بودند،شبی که از سر شبش به خاطر دل به دریا زدن و حل یه مشکل با معاون کل اداره شاد بودم ، شبی که ....
امروز را آغاز می کنم ، کمی ترنم صبحگاهی ،صبحانه ای متفاوت تحویلی از منزل به یک دوست، ورزشی نرم تر از روزهای دگر من باب زانو دردی که نمی دانم از چیست،تبریک تولد به یه عزیز که این روزها زندگیش خیلی متفاوت شده، یه خبر و اقدام عالی برای کارهای انجام داده ،
اجرا و استارت برنامه ای جدید برای سرعت در کارها در دفتر ،صبحی آرام ، تماس یک دوست برای کار ، و تصمیمی که گر چه برخلاف روند استثنایی امروز ناخوشایند بود اما امیدوارم آن شود که باید شود ،
تصمیم آنچنان است که حتی کار عصر دفتر را به خاطر سردرد و چشم دردی که با 3 کدئین تازه کمی آرام تر شده به  دیگری می سپارم و به هوای آزاد گام می نهم شاید آزاد تر بتوانم فکر کنم ،

فردا به سفری خواهم رفت کمی آنورتر از اینجا و در آنجا نتیجه ی آن تصمیم را اینجا یا آنجایی دگر خواهم  نبشت ،

معلومم نیست که چه ام شود ، اما یقیناً از این سفر و از فردا تغییراتی در راه است ... .
به امید فردا ، امیدوارم که باشم بار دگر.... خدانگهدار.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط mr good 87/11/30:: 7:58 عصر     |     () نظر
درباره
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها