سلام.
می خواستم سر یه فرصت مناسب که واقعا حسش هست از موضوعی خاص بنویسم اما خوب سربازیه و هزار و یک اتفاق پیدا و پنهان.(نترسین بابا بادمجون بم آفت نداره! .) و باز مجبور شدم شاید برای آروم کردن خودم اینجومری بنویسم.
می خواهم از حالا اینجا آزاد بودن رو بیشتر تجربه کنم، شاید از حالا اینجا چیزهایی رو بخونید که یا انتظار نداشتید بشنوید و بخونید یا خوب به تیشرت و قبای بعضی ها که گوش شنیدن انتقاد رو ندارن بر می خوره و دیگه دور و بر این وبلاگ هم نمی آن.در هر حال بد نیست برای پیدا کردن دیدی وسیعتر و عمیقتر از زندگی یک انسان که ممکن است آینه ای از برای فردا یا گذشته یا حال خودمان باشد چند صباحی را حتی از روی بی میلی هم که شده به سراغ این وبلاگ بیائید.خلاصه:
عجب گیری کردیما هر چی چند روز رو مرتب می گذرونیم باز یه جوری میشه که آدم اون انرژی اصلی رو از دست می ده!
نمی دونم تا حالا به این موضوع فکر کردین یا نه؟وقتی هدفی رو برای خودتون رسم می کنید تا چه اندازه با شوق به سمتش پیش می رید؟خوب طبیعی است که چند روز اول انرژی آدم خوبه و مشکلی نیست ، مشکل از اونجایی شروع می شه که به طور عجیبی کار رو یه دفعه بی خیال می شید و دیگه کم کم می رید جلو به قول یکی از بچه ها همش درجا می زنید.
توی کتاب کیمیاگر پائولو نوشته هر کس یه افسانه ی شخصی داره که به یه نوعی باید به اون برسه که الحق و والانصاف هم که چه زیبا به افسانه ی شخصی خود در این کتاب دست پیدا می کنه، یا توی کتاب توتم پرستی دکتر شریعتی قلم رو توتم خودش معرفی می کنه که یعنی از نظر من فدا شدن در راه قلم زدن رو یه جورایی می خواهد بیان کنه.
من توی این چند صباح عمر هر کسی رو که دیدم به عینه موفق بوده یه سر نخی رو گرفته و ول نکرده تا اون آخرش و خودش رو فدا کرده در اون راه، مثلا آلبرت جون (انیشتین رو می گما !) خوب عشق فیزیک و تحلیل و تفکر بوده و خوب اونقدر روی موضوعات مختلف تمرکز کرده و ادامه داده که تونسته موفق بشه ، یا همین دکتر غریب خودمون اونقدر به کارش عشق داشته که توی اون شرایط همیشه به فکر مردم و بیماران بوده ، یا پروفسور حسابی که اگه دیده باشید توی آخرین عکسهاش در بیمارستان با اون وضع و حال باز هم عاشق علم و دانستنه! اینها که بیشتر علمی بودن ، خیلی ها هم هستن که عشق شهرتن مثل بسیاری از بازیگرها ، یا خیلی ها هم عشق پولن و با تمام وجود به دنبالش پیش میرن ، خیلی ها هم عشق یارن که می خواهن به اون برسن و خیلی ها... . نمی خواهم بگم کدوم خوبه ، کدوم بده یا .... هر کی برای خودش نظری داره که که یا رو به راه راست هست یا نیست در هر حال از نظر من در این لحظه مهم اینه که اون عشق اون کار و اون هدف رو داره و این واقعا مهمه.
حالا من می خواهم واقعا بدونم اون چیه که با تمام وجود من حاضرم به خاطرش از خیلی چیزها بگذرم ، توی این چند سال اخیر شاید خیلی چیزها رو شروع کردم اما بجز چند مورد که اگه بخواهم پیگیرش باشم به نظر خیلی ها برام نون و آب نمیشه و فردا اگه بخواهم بنا به اونها زندگی کنم احتمالا یک زندگی خیلی ساده و معمولی (از لحاظ عرف) رو خواهم داشت، حالا خدائیش هر کی راه حلی داره لطفا منو راهنمایی کنه و به من بگه چجوری می تونم بفهمم که وجودم در پی چیست؟؟؟
با تمام وجود سپاسگذار محبتهاتون هستم ، به امید خدا .فعلا بای.
کلمات کلیدی: