سلام. خوبید دوستان؟
حقیقتش قرار بود که از کتاب و کتابخونی در سربازی بنویسم اما نمی دونم چرا اصلا نمی تونم در این مورد و هیچ مورد دیگه ای چیزی رو بنویسم! تنها کاری که می تونم در این زمینه انجام بدم نوشتن خاطرات هستش که دیگه زیادی داره اینجا بیان میشه و وبلاگ رو از هدف اصلیش داره خارج می کنه.اصلا کلا چند مدت هست که نمی تونم هیچی بنویسم (بجز خاطرات روزانه)، یعنی حس می کنم دیگه حس و انرژی رو که قبلا داشتم در این زمینه دیگه ندارم، نمی دونم شاید به خاطر عدم نظر دهی بازدید کننده ها یا شاید عدم جذابیت موضوعی خاص برای نوشتن باشه که منو به اینجا رسونده.حالا یه چیز دیگه هم هست که اینجا واقعا دارم بهش می رسم عدم داشتن یک هم صحبت خوب هست که یه کم ذهنم رو از این وضعیت یکنواخت دربیاره! حالا یکی درمیاد میگه خوب دوستان، خانواده و ... ! آره قبول دارم اما خوب به قولی هر حرفی یه طلبه ای داره و هر سخنی رو باید به اهلش زد و خوب اگه اینجا دوستی اهل دل هم بود باز یه چیزی اما .... .هدفم از بیان این موضوع فقط یه جور تغییر حال و هوای خودم و این وبلاگ بود.ولی یه خواهش دارم از تمام بازدید کنندگان غریب و آشنای وبلاگ و اون اینه که خوب با معرفتها یه چیزی ، یه نظری ، یه پیامی، یه پیشنهادی، یه ... (حالا یا اینجا یا یاهو مسنجر)بگذارید که احیانا فکر نکنم دوستانی بلاتشبیه عین دیوار دارم، خوب اگه نخوام دروغ بگم ما هم آدمیم دیگه و نیاز به جذب انرژی از اطراف داریم هر چند خودمون آخر انرژی باشیم!
در پایان هم جمله ای از حضرت علی (ع) که در کتابخانه آیتی بیرجند نظرم رو جلب کرد اینجا می گذارم برای اهالی اهل دل:
علی (ع)می فرماید:من عاشق زندگی ام و بیزار از دنیا!! از ایشان پرسیدند:مگر بین زندگی ودنیا چه فرقی است؟ فرمود: دنیا حرکت بر بستر خور و خواب وخشم وشهوت است وزندگی نگریستن در چشم کودک یتیمی است که از پس پرده ی شوق به انسان می نگرد!
خوب دیگه فعلا میرم تا شاید بازگردم زمانی دیگر به امیدی تازه تر.خدانگهدارتان.
کلمات کلیدی: