سلام.همونطور که صبح قول دادم اون دو تا مطلب رو از دختر دایی و دختر خاله کوچیکم اینجا میگذارم گر چه مطلب دختر دایئیم اونی نیست که دیشب من رو به فکر واداشت و اون رو یک بار دیگه توی این چند مدت پیش رو اینجا می گذارم(ببخشید.) اما این نوشته هم از خودشه و زیباست .مطلب اولی هم همون مطلبی هست که در پی خوندن اون خودم مطلب حکمت زمان ادای نماز (2 پست قبل) نوشتم.
صدای اذون
به نام حضرت دوست
هر وقت صدای اذون به گوشم می رسه ته دلم یه صدایی می ده انگار که یکی داره پشت دلم در می زنه،نمی دونم کیه اما می دونم که یا خداست یا یکی از فرشته های خداست که داره در می زنه و می گه که آماده شو برای نماز که خدا منتظر توست تا با او درد و دل کنی و هر چی که ته دلته بگی و خودتو سبک کنی.پس تو هم همیشه به یاد داشته باش که هر وقت ته دلت لرزید یا یه صدایی داد بدون که خداست که داره پشت دل تو در می زنه و می گه که آماده شو برای نماز که من منتظر تو هستم.
شبنم دادگر(11 ساله)
طبیعت
یک عصر که من و مادرم و پدرم و برادرم به یک پارک بسیار قشنگ رفتیم آنجا چیزهای خیلی قشنگی داشت ،برادرم داشت پفک می خورد وقتی که پفکش تموم شد پوستش را روی زمین ریخت .من به برادرم گفتم که این کار ،کار درستی نیست ،خدا آنهایی را که زباله در طبیعت می اندازند دوست ندارد .رفتگران زحمتکش گناه دارند که همیشه محیط راتمیزکنند .
برادرم فکری کرد و گفت :((عزیزی تو راست می گویی ،اگر آشغال ها را در محیط زیست بریزم اصلا آنجا قشنگ نمی شود.)) پس از آن وقت دیگر برادرم آشغال را روی زمین نمی ریخت.
غزل دادگر(10 ساله)
کلمات کلیدی: