سلام.
می دونید الان ساعت چنده؟ساعت 5:30 صبح جمعه 31/1/86 است.من الان حدود 15 دقیقه هست که به شیراز برگشتم.خودم فکرش رو هم نمی کردم که به این زودی بخواهم برگردم.اما دلیل اصلی برگشتنم رو می گذارم وقتی که کار به نتیجه رسید واستون می گم،دلایل فرعیش هم نیاز شدید به کامپیوتر و اینترنت بود که لازم داشتم.بعضی وقتها آدم از خودش خندش می گیره! تا وقتی که امکانات داره استفاده نمی کنه،همینکه امکانات از دستش میرن تازه می فهمه که چه نعمتی رو داشته و قدر نمی دونسته(کار مفید در1 ماه با اینترنت = 2 ساعت کار در کافی نت)جالبه نه؟اما اینجوری شده دیگه.....امیدوارم که با نگاهی به اطرافتون بتونید نعمتهای زندگی تون رو (چه دوستان و آشنایان/چه امکانات معنوی و چه امکانات مادی...)بهتر ببینید .
الان بابام آمد و پس از احوالپرسی خبر همچین بی ریختی رو بهم داد.درخواستم برای کارآموزی در پتروشیمی مورد قبول قرار نگرفته.مثل اینکه از امسال دیگه فقط کارآموز دانشگاههای دولتی یا کسانی که پدرشون در اونجا کار می کنند رو پذیرش می کنند.خیلی قشنگه . کسانی که در یک مکان دولتی کار می کنند نه تنها بی دغدغه مشغولند بلکه به حکم زیبایی قوانین فرزندانشون هم با 20% سهمیه می تونن اونجا استخدام بشن و البته در مواردی مانند مورد ما هم در اولویت قرار دارند. تازه یک چیزه دیگه من نمی دونم این دولتی که داره فریاد عدالت خواهی سر می ده چرا اینقدر تابلو بی عدالتی می کنه؟ اگه خداییش می خوان عدالت رو محور قرار بدن ، چرا نمی گن که فرزندان کسانی که جزء همین خاک هستن و شغل غیر دولتی دارن هم می تونن از بعضی امکانات دولتی هم استفاده کنن.مگه ما دانشگاه آزادیها به دولت مالیات نمی دیم.پس اون خدماتی که دولت باید بده چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خوب ،خدا کریمه ، بالاخره جایی پیدا می شه که ما بریم کارآموزی.دیگه باید برم با کمی چرت زدن خستگی راه رو از خودم بیرون کنم.خوب و خوش باشید/
زندگی کتابی است پر ماجرا،هیچگاه آنرا به خاطر یک ورقش دور مینداز.
کلمات کلیدی: