سلام،
خدایا شکرت،
خدایا نمیدانم که چرا؟
نمیدانم که من نمی دانم یا تو می خواهی که من ندانم؟
می دانم که چون تو می خواهی فعلا من نباید بدانم!
می گویند:آن سوی ناکامیها همیشه خدایی هست که داشتنش جبران همه نداشتن هاست.
امروز به نوعی یکی از خاص ترین روزهای زندگیم بود،شبی عجیب ،پر از خواب، تنها شبی که در خوابگاه از 11:30 تا 5 آن هم از صدای زنگ ساعت و بخاطر صدا زدن یکی از دوستان برای خوردن قرص به اجبار بیدار شدم، نگهبانها و ... صبح از اینکه مانند هر شب با آمد و شدشان لبخند و صحبتی نثارشان نشده بود متعجب بودند،شبی که از سر شبش به خاطر دل به دریا زدن و حل یه مشکل با معاون کل اداره شاد بودم ، شبی که ....
امروز را آغاز می کنم ، کمی ترنم صبحگاهی ،صبحانه ای متفاوت تحویلی از منزل به یک دوست، ورزشی نرم تر از روزهای دگر من باب زانو دردی که نمی دانم از چیست،تبریک تولد به یه عزیز که این روزها زندگیش خیلی متفاوت شده، یه خبر و اقدام عالی برای کارهای انجام داده ،
اجرا و استارت برنامه ای جدید برای سرعت در کارها در دفتر ،صبحی آرام ، تماس یک دوست برای کار ، و تصمیمی که گر چه برخلاف روند استثنایی امروز ناخوشایند بود اما امیدوارم آن شود که باید شود ،
تصمیم آنچنان است که حتی کار عصر دفتر را به خاطر سردرد و چشم دردی که با 3 کدئین تازه کمی آرام تر شده به دیگری می سپارم و به هوای آزاد گام می نهم شاید آزاد تر بتوانم فکر کنم ،
فردا به سفری خواهم رفت کمی آنورتر از اینجا و در آنجا نتیجه ی آن تصمیم را اینجا یا آنجایی دگر خواهم نبشت ،
معلومم نیست که چه ام شود ، اما یقیناً از این سفر و از فردا تغییراتی در راه است ... .
به امید فردا ، امیدوارم که باشم بار دگر.... خدانگهدار.
کلمات کلیدی:
سلام.
خدایا شکر، به خاطر تمام نداشته ها و داشته ها شکر ، به خاطر اینکه دومین سال تولد این وبلاگ هست شکر
(گر چه 22 بهمن بود و ما در آماده باش و دیروز هم برای دومین بار رفتم یه جای بسیار دور و نشد زودتر تولد وبلاگم رو تبریک بگم.)
این روزها اونقدر اتفاق واسم افتاده و البته در حال افتادن هست که خودم هم نمی دونم به کدومشون فکر کنم و برسم !
ازدواج (البته فعلا نه خودم ، اما بهترین و نزدیکترینهایم ) ، مرز ایران ، دوستی کارمندان ، من ، تو ، او و ... .
اصلا معلوم نیست که سال سوم وبلاگ آغاز شه یا نه ؟همونجور که دنیا و کل کائنات دارن تغییر می کنن خوب من هم باید تغییر کنم و به قولی برای داشتن چیزی که تا حالا نداشتی ، کسی باش که تا حالا نبودی!
البته نوشتن که قطعاً ترک نمیشه اما اینکه اینجا ادامه بدم یا جای دیگه و اینکه روال همینجوری باشه یا با تغییرات عمده بستگی به چند تا چیز داره که دارم بهشون فکر می کنم و ... .
واقعا سخته که آدم بخواهد از بین دو راه یکی رو انتخاب کنه و هر کدومش هم اونرو به یه جایی ببره ، امیدوارم هر کی توی این موقعیت قرار می گیره با توکل به خدا بهترین تصمیم رو بگیره.
بگذریم ....
منی که از بدو ورود به خدمت خواب راحت برام رویا شده و با هر تیک و توک و شعاعی از نور بیدار می شم توی این چند شب از خستگی (هم فکری و هم جسمی ) نمی دونم کی و چجوری خوابم می بره و تنها ساعت 4.30 صبح زودتر از همه به خیال یافتن گم شده ام بیدار می شم و تا شب بعد خواب هم باهام قهر می کنه و شاید تنها چرتی 2-3 دقیقه ای در عصر قبل از ناهار که با سرو صدای دوستان غریبه همراه است بدن خسته ام را آرامش دهد و گرنه باز شب و شاید بیدار باشی دیگر برای کنترل امور.
همیشه با خودم می گفتم که این همه می گن تصمیم تصمیم ، آخه کجاش آنچنانیه که برای همه سخت شده !و حالا خودم درگیره یه تصمیم هستم که خیلی چیزها رو جدای از مقوله ی اصلی برام معین می کنه!
وقتی بهش فکر می کنم و اینکه شاید تنها بخشی از زندگی ام باشه به عینه می بینم که خیلی چیزهای دیگه در گرو این تصمیم هست و برام خیلی چیزها رو مشخص می کنه، نمی گم باید کدوم طرفی بشم و به خوش یا ناخوشیش برای خودم کار ندارم اما قطعا تغییری که در این میان باید برایم ایجاد شود مهمترین امر است و شاید تقدیرم را در این تصمیم خواهم یافت .
دعا کنید که تصمیم خوب گرفته بشه ، و ممنون می شم که دعا کنید که هر چی خیره پیش بیاد چه من دوست داشته باشم چه نه!
چون اعتقاد دارم که اگر هم تصمیم بر خلاف روال قلبی ام و عقلی ام باشد حتماً تقدیری در انتظارم است که باید آن را بپذیرم و آنرا هر چند تلخ هضم کنم تا زندگی ام به هر صورت تداوم داشته باشد.
پس فعلا به امید نوشتن بعد از آن تصمیم خدانگهدار شما یار ایران زمین.
کلمات کلیدی:
سلام بر تمامی امیدواران.
امیدوارم که خوب خوب خوب باشید ، وبا انرژی!
داستان زیر روبه تمامی کسانی تقدیم می کنم که در اوج نا امیدی هنوز امیدوارند ومی دانند که خواستنی را باید تا آخرین نفس خواست و توانستن و شدن آنرا باید خواست با تمام وجود.
آزمایشگاه (( توماس ادیسون)) در دسامبر 1914 آتش گرفت وبه کلی سوخت .خسارت از 2 میلیون دلار هم بیشتر بود ،ولی از آنجا که گمان می کردند چون ساختمان با بتن ساخته شده است پس ضد آتش خواهد بود ،آنرا بیش از 238 هزار دلار بیمه نکرده بودند.
در اوج آتش سوزی ،چارلز پسر 24 ساله ادیسون در میان دود و آتش دنبال پدرش گشت وآخر دید که اوآرام نشسته است ومنظره را تماشا می کند .نور آتش روی صورت او افتاده بود وموهای سفیدش در باد تکان می خوردند .
چارلز گفت :قلبم برای پدر بدرد آمد .او آن موقع 67 سال داشت و دیگر جوان نبود وهمه چیزش در آتش می سوخت .
وقتی مرا دید گفت:چارلز!مادرت کجاست؟
به او گفتم که نمی دانم ، و او گفت : برو وپیدایش کن و او را به اینجا بیاور .تا زنده است چنین چیزی رات نخواهد دید.
فردا صبح ادیسون به ویرانه های آزمایشگاه خود نگاه کرد وگفت : مصیبت ،ارزش والایی دارد .همه اشتباهات ما سوختند و به هوا رفتند . به شکرخدا می توانیم از نو شروع کنیم.
سه هفته بعد از آتش سوزی ،ادیسون اولین ((فونوگراف)) را اختراع کرد.
((برگرفته از کتاب نغمه عشق ، نوشته جک کانفیلد و... ،ترجمه پروین قائمی ،صفحه 112))
خوب باشید و شاد .تا بعد خدانگهدار.
کلمات کلیدی:
سلام .
خوبید؟من که حالم نه خوبه ، نه بد ، می دونم دردم چیه و دوای درمونم چی ، اما نمی تونم دوام رو تهیه کنم...بگذریم...
راستش می خواستم در مورد جریان یکی از سربازهای توی اداره چیزی با عنوان دلبستگی بنویسم اما به دلایلی این امر رو کمی به تعویق می اندازم ، اما کاری که تصمیم گرفتم در حال حاضر انجام بدهم ضمن تشکر از تمام کسانی که تابحال نظر گذاشتن و من ازشون خیلی ممنونم ،حذف قسمت نظر سنجی در وبلاگ هست ، آخه وقتی که نظر سازنده نمی آد و نقدی هم در کار نباشه پس بهتر که قسمت نظر سنجی هم نباشه تا آدم دیگه هر از گاهی به این دلیل دیگه اینجا نیاد و به قولی این وبلاگ به قول دکتر صفحه ی سایه ی آدم باشه ، شاید سایه در عین گنگ بودنش خیلی چیزها رو به آدم بگه و مفیدتر از کسانی باشه که فقط می آن و می رن ، پس تا نمی دونم کی ! نظر سنجی کنسل و اگه دوستی واقعا طلبه ی گفتن و ذکر نکته ای شد آی دی در دسترس هست و می تونه پی ام بگذاره ...
و اما در این پست سرمای زیادی بیرجند و حال و هوای خودم به طور غیر مترقبه ایجاب کرد 2 تا پیام از دو یار اوج بگذارم اینجا که یکیش باب این شبهاست (گرچه بعضی ها خوندنش ) و دیگریش که جدیدتره حال و هوایی بهم داد که حیفم اومد اینجا نگذارمش.(در ضمن کپی برداری ممنوع!)
پیام اول ...
سلام،خوبی؟هر جا هستی یه نگاه به آسمون بنداز،
ماه رو می بینی ،واقعاً قشنگه!
من مثل صورتی می بینمش که داره بهم لبخند می زنه!
(ف.آ)
پیام دوم...
امشب زمستان دارد خودی نشان می دهد،
گوشه ی یک شمشاد تکیه زده ام و از خدا روزی حلال می طلبم،
دوستم هانیه دلهای مردم را گرم می کند ، آخر او باقله گرمک می فروشد ،
مردم دارندمی رقصند ،من هم می خندم،
به خودم،به تو،
لپهای گل انداخته ام و چند مشتری خوب.
(ا.پ)
در شبهای مهتابی زمستان دلهایتان به گرمیه خورشید.
خدانگهدار
کلمات کلیدی:
دهه ی اول محرم امسال هم گذشت،اما خدائیش این محرم برای من یکی جدای از تمام محرمها بود ،چیزی که یقیناً تمایزی بود با محرمهای دیگر شرکت در مراسمهای مختلف این ایام بود.خیلی وقت بود که دیگه توی این مراسم ها شرکت نمی کردم (نه اینکه اعتقادی نداشتم ،نه! به خاطر برخی مسائل حس می کردم خونه باشم و نظاره گر برام بهتره.)تا پارسال که تاسوعا عاشورا خانوادگی رفتیم بیرون و امسال که بنا به وظیفه (اجباری شیرین) از شب تاسوعا تا دیشب(شام غریبان) با یک هیئت (جان نثاران ابا عبدالله الحسین بیرجند) همراه بودم ، تنها مامور نیروی انتظامی این هیئات من بودم و خدا رو شکر این هیئت یه جورایی از بقیه سوا بود ، نه طبل آنچنانی داشت که بخواهد رخ نمایی کنه ،که اصلاً نداشت،نه نوحه خوان نوحه های من درآوردی که از روی این ترانه و آن ترانه اقتباس شود و بخواهد بگه من آخر مداحم.
هیئتی ساده اما بسیار پر رونق ، از تک هیئتهایی که از همه جای شهر به آن می آیند و افراد هیئت افراد سطح بالای فکری جامعه بودند و فوق العاده منظم و به قول خودمون روی فرم.
و اما تا دیشب که خوب اغلب مراسم ها با کمی تفاوت انجام شد و نوبت به مراسم شام غریبان رسید و قبل از مرثیه خوانی و نوحه خوانی 2 تا روحانی رفتند بالای منبر که صحبتهای اولی به نظرم معمولی بود ،اما روحانی دوم که از همون ورودم به مجلس در روز اول نظرم رو جلب کرده بود و
به خودم می گفتم این یه فرقی با بقیه داره اما تا دیشب نمی دونستم اون فرق چیه تا اینکه رفت بالای منبر و از زاویه ای دیگر شروع به صحبت در مورد واقعه ی عاشورا کرد و از بعد علمی و بسیار ظریف سعی کرد که افکار افراد حاضر در مجلس را باز کند و برخلاف بقیه که معمولاً سعی دارند افکار خودشون رو به دیگرون بخورونن سعی کرد همگان را به تفکر واداره و چیزی که الحق و والانصاف بسیار زیبا بیان کرد به زبان خودمونی این بود که:
ای خدای بزرگ،تو چه رحمان و چه رحیمی و چه ستار العیوبی که ما را در هر زمینه ای امتحان نمی کنی چون که می دانی در آن صورت این مائیم که یارای سربلندی در آزمونهای تو را نداریم و تو چه مهربانی که عیبهای ما را پوشانده ای.
خدایا نمی دانم اگر در روزعاشورا من آنجا بودم چه می شد؟براستی من به کدامین سو بودم؟سوی حسین(ع) یا ...؟
نمی دانم و تو می دانی ... .
بگذریم که باید بیشتر و بیشتر و بیشتر به خود آئیم.
خیلی وقت بود که پای منبر این فرمی ننشسته بودم (نه اینکه خیلی حرفها تکراری شده و گوش طالب حرف جدیده واسه همین تا حرف جدید و از روی دل به گوش نرسه دل رو به تکاپو نمی اندازه!) به خاطر همین بعد از اتمام مجلس رفتم و از صمیم قلب بهش ای ول و دست مریزاد گفتم و ازش تشکر کردم ،بیچاره مونده بود یه سرباز واسه چی 5-10 دقیقه منتظر می شه تا اون با بقیه کارش تموم بشه و بعد بهش بگه حاج آقا مرسی داری و اون هم با خنده بگه خواهش می کنم ، شما لطف دارین.
امروز سر یه جریان یه نوشته ی دیگه هم آماده کردم که ان شاءالله به زودی می نگارمش.
آزاد باشید و خوش قلب ، تا بعد خدا نگهدار.
کلمات کلیدی:
سلام.
چرا حسین(ع)؟چرا محرم؟ و خیلی چراهای دیگه؟
چرا سینه زدن؟مگر ما را در هنگام سینه زدن چه می شود که باید سینه بزنیم؟
چرا اشک ؟ چرا غم؟مگر حسین (ع) و یارانش را در کربلا چه شد که اینگونه هستی دگرگون شد؟
این پیام را بخوانید...
نازم آن آموزگاری را که در یک نصف روز دانش آموزان عالم همه را دانا کند
ابتدا قانون آزادی نویسد بر زمین بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند
آزادی .....آزاد مردی ..........مرد بودن به معنای واقعی
این محرم را با دید دیگری می خوام ببینم ... محرم امسال با جنایات غزه همراه است.
ما آدم معتقدی هستیم یا نه؟این مهم نیست ، مهم اینه که بتونید ببینید و .... .
این روزها همگان جنایت را می بینیم اما آیا چرایی و عظمت واقعه ی عاشورا را درک کرده ایم؟
آیا براستی می دانیم که چرا حسین(ع) قیام کرد؟ اصلا برای چه قیام کرد؟
شاید خیلی چیزها را من ندانم،شاید خیلی ها بگویند که این سرزمینها را اسرائیلی ها خریده اند!شاید هر کسی این واقعه را جوری توجیه کند اما ..... اما تنها می دانم که گرفتن یک سرزمین با هر گونه حق و فرض محالی هم که بتوان فرض کرد به این صورت جنایت است و هر انسان و ملتی که کمی وجدان دارد و کمی آزاد است باید این واقعه را محکوم کند و چه بدحالم من .... .
نمی دانم فردا چه خواهد شد نمی دانم در آن روز چه پاسخ بدهم
وقایع چه همسو شده اند ، شاید پیامی می رسد ....
حق با کیست ؟
عاشورا چیست؟
اگر حق با آنهاست
اگر اینها عزادارند
پس چرا هنوز صبر...
شاید عمری سینه بزنیم شاید عمری گریه کنیم شاید عمری های های کنیم
اما یک لحظه ببینیم و یک لحظه درک کنیم حتی اگر نتوانیم کاری کنیم.
به امید پیروزی حق بر باطل.
کلمات کلیدی:
سلام.
امیدوارم هر جا هستین خوش و خرم باشید .
حتماً شما هم تا بحال در مواقع مختلف زندگی به جاهائی برخورد کردید که براتون جبری بودن عامل یا در اختیار بودن اون در دستان شما براتون مبهم بوده.
توی قضیه ی چند هفته پیش که مِن باب 3 حادثه ی موازی با هم اینجا نوشتم قرار شد برداشت خودم را بنویسم به امید اینکه نکات مثبت آن مورد قبول و نکات منفی آن مورد تذکر به بنده واقع شود.
برای شروع چند تا مطلب رو ابتدا با هم مرور می کنیم تا درک موضوع بهتر حاصل شود.
قانون علت و معلول: هر رخدادی در جهان هستی به سبب علتی است و دو فاکتور علت و معلول در هر رابطه ای وجود دارند و هیچ زمانی یکی بدون دیگری پذیرفته نیست ،(پس همواره در هر مسئله ای و مشکلی (معلول) دلیلی(علت) وجودارد.
مسئله (گرسنگی) = دلیل(غذا نخوردن)
مسئله(گرسنگی) =راه حل (غذا خوردن) – دلیل(غذا نخوردن)
مسئله(گرسنگی)=0
جبر:یعنی عدم داشتن انتخاب در بهره گیری از فعل توسط فاعل ویعنی در اختیار نبودن قدرت انجام فعل توسط فاعل و واقع شدن آن از جانبی که بر فاعل برتری دارد.
اختیار:یعنی داشتن انتخاب درانجام فعل توسط فاعل.
تقدیر(قضا و قدر):که بنظرم نوعی جبرگرایی مذهبی و عرفانی است و در بسیاری از مکتب ها و البته جوامع و عوام ترویج دارد.
جذب:نوعی اختیار گرایی مدرن است که بسیاری از روانشناسان جدید و اساتید موفقیت با توجه به آن به توجیه قوانین و رخدادهای هستی می پردازند و بیان می کند که هر آنچه به طور جدی در فکر شما جاری باشد و مدام به آن تمرکز کنید(حتی به طور ناخودآگاه) بوقوع خواهد پیوست.
خوب همانطور که می دانیم هر یک از اعمال ما دارای یک انرژی خاصی است،برخی کم ، برخی زیاد ، که شهید مطهری (ره) در جایی با مثل زدن توپ بر زمین آنجا آنرا برای شدت حادثه های مختلف و تاثیر آن بر روی روح و روان ما بکار می برد (قضیه ی پشیمانی و توبه ) اما به نظرم می شود که این مثال را به موضوع جذب بسط داد.
استاد مطهری(ره) قضیه ی توپ را بر زمین زدن بیان می کند و می گوید به شدت اعمال آن ضربه به زمین توپ بازخوردی متفاوت خواهد داشت که این به زمینی که توپ به آن برخورد می کند نیز بستگی دارد .
و به نظر من علاوه بر موارد فوق به جنس خود توپ و ابزار پرتاب آن و شدت باد آن توپ نیز بستگی دارد،فکر می کنم اعمال رخ داده برای ما نیز با توجه به نوع فکر ما که می تواند سرهوایی ، از روی منطق یا برخواسته از دل باشد (نوع توپ و کارخانه ی سازنده) و طرق انتشار آن نظیر فکر تنها ، تکرار توسط کلام ،نوشتن آن و البته به نوع انجام آن (ابزار پرتاب توپ )و میزان پختگی و شفاف بودن (میزان باد آن توپ) و میزان قدرت و انرژی آن که با توجه به شدت میزان خواستن ماست (قدرت ضربه آن توپ به زمین) و شرایطی که ما در آن قرار داریم (زمین وفضای مورد ضربه ی توپ) بستگی دارد.
حالا اگر آن سه واقعه را بخواهیم تحلیل کنیم می توانیم بگوئیم که:
جهت گیری موضوعات عروسی،سرباز،فوت به گرایشات فوق به نظر من به صورت زیر بیان می شوند.
درست است که طبق اختیار شما می توانید هر کاری را انجام دهید اما نباید فراموش کنیم که موضوع مرگ و زندگی که حتی در اختیار خودمان در این لحظه هم نیست و برای هر یک از ما امکان وقوع دارد چه برسد به شخصی که در بستر بیماری شدید نیز هست ، پس ما نمی توانیم از قضیه ی جبری مرگ انتظار هماهنگی با کارکردهایمان را داشته باشیم و فکر می کنم می شود این رخداد را به نوعی با افکار و کارکردهای اجتماع افراد مرتبط با عروسی و نیز آن فرد فوت شده یافت کرد (که بنده به دلیل بی اطلاعی از جریان کامل افکار آنها از ابراز عقیده در آن خودداری می کنم.)
از دید قانون جذب این موضوع را می توان تا حدی توجیح کرد بدین صورت که آن دو بنا به اختیار قصد برپائی مجلس می کنند ، قانون جذب در ضمیر ناخودآگاه تک تک افراد وجود دارد و بنا به اینکه هر کنشی واکنشی دارد و هر عملی ،عکس العملی و هر یک انرژی خاص شاید بتوان غلبه ی هر یک از نیروها را بر دیگری(برآیند کلی نیروهای منتشر شده) به انضمام جبری بودن قضیه مرگ علت عمده ی این حادثه در آن زمان دانست.« شایان ذکر است که همیشه آنچه که ما می خواهیم به وقوع نمی پیوندد و آنچه را که ما نمی خواهیم واقع می شود» .>>> برای بازتر شدن دید حتماً فیلم راز ، قسمت تحویل دار بانک را ببینید.
و اما از منظر تقدیر و قسمت که بنا به مشیت الهی بر هر یک از ما نازل می شود را نباید نادیده گرفت زیرا در بسیاری از موارد خیر آنچه که خداوند در قضیه ای که خوب یا بد بودن آن پنهان است نعمتهایی و البته آزمونهایی قرار داده که تنها خود او حکمت آنرا می داند .
در قضیه ی خودم هم (سرباز) چیزی که اون آخر هفته رو برام رخ داد به علت شک و تردید خودم برای رفتن یا نرفتن بود و اینکه نه من و نه همکارم به طور جد خواهان رفتن به مرخصی نبودیم ،زیرا اگر چنین بود باید از چند روز قبل خودمان را مهیا کرده و تدارکات مرخصی را می دیدیم که بدلیل دو به شک بودن و عدم خواستن ما به طور جد (غلبه ی نیروهای نرفتن به رفتن) آن جریانها برای ما پیش آمد که خوب برای یک بار تجربه ی بدی نبود .
نمی دونم شما چی برداشت می کنید اما دوست دارم بدونم ، و نیز اشکالات این نوشته رو، تا هم من و هم دیگر دوستان از این بحث یه نتیجه ی مناسب بگیریم.
تا روزگاری دیگر خدانگهدار.
کلمات کلیدی: